جدول جو
جدول جو

معنی مجردل - جستجوی لغت در جدول جو

مجردل
(مُ جَ دِ)
مشرف بر سقوط. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجرد
تصویر مجرد
بدون همسر، تنها، در فلسفه آنچه منزه از ماده باشد مانند عقول و ارواح، برهنه، عریان، خالی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَ دَ)
افکنده به زمین. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). افتاده بر زمین. (ناظم الاطباء) ، گوشت بریدۀ پاره پاره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود، مصروع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
جمع واژۀ مجدل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مجدل به معنی کوشک. (آنندراج). و رجوع به مجدل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
خصومت کننده و جنگجو و ستیزه جو. (ناظم الاطباء). خصومت کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آن که جدال کند. آن که جدل کند. مناقش. مشاح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب جدل و مجادله کننده را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مجادله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ رِ)
رودی است در شمال افریقا در کشور الجزایر و به خلیج تونس می ریزد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دِ)
آن که دست بر طعام خوان نهد تا دیگری نخورد یا آنکه به دست راست خورد و به دست چپ باز دارد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طفیلی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دَ)
غلام مجردح الرأس، کودک کلان سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُجَرْ رَ دَ)
مؤنث مجرد. ج، مجردات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجرد و مجردات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ دِ)
برندۀ گوشت و جداکننده و برندۀ اندامهای گوشت را جداجدا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که گوشت را می برد و پاره پاره میکند. (ناظم الاطباء) ، نخل خرما که پخته گردد اکثر بار آن و کلان شود غوره های باقی آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرمابنی که بیشتر بار آن پخته شده و مابقی غوره های آن کلان گشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دَ)
پایمال کرده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دِ)
کسی که بر روی می افکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجردا
تصویر مجردا
فرداً و منفرداً و تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرده
تصویر مجرده
مجرده در فارسی مونث مجرد بنگرید به مجرد مونث مجرد جمع مجردات
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده: بریده نما: گونه ای آگور کاری در ساختمان، بی زنی، جهانرهایی
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنی کننده پیکارنده، جمع مجدل، کوشک ها ستیزنده، خصومت کننده جمع مجادلین
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه، عریان، تنها، مرد بی زن، بی زوجه، یکه و تنها، مقابل مادی و جسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدل
تصویر مجدل
کوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
((مُ جَ رَّ))
تنها، بی همسر، دارای جنبه نظری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجردی
تصویر مجردی
((مُ جَ رَّ))
ستون بنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
ستیزنده، مجادله گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجرد، عزبی، بی زنی، عدم تاهل، بی همسری، مجردوار، تنهایی، انفراد، برهنگی، عریانی، وارستگی، بی تعلقی، ستون بنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
Abstracted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrait
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrato
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrahiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrakcyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
отвлечённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
абстрактний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstract
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstraído
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
astratto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
अमूर्त
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
বিমূর্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی