جدول جو
جدول جو

معنی مجردا - جستجوی لغت در جدول جو

مجردا
(مَ جَ رِ)
رودی است در شمال افریقا در کشور الجزایر و به خلیج تونس می ریزد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
مجردا
فرداً و منفرداً و تنها
تصویری از مجردا
تصویر مجردا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجددا
تصویر مجددا
از نو، دوباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
محل عبور، ممر، جای روان شدن
روش عادی و طبیعی انجام یک امر
در علوم ادبی در قافیه حرکت روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
بدون همسر، تنها، در فلسفه آنچه منزه از ماده باشد مانند عقول و ارواح، برهنه، عریان، خالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
اجراشده، روان کرده شده، املای دیگر واژۀ مجریٰ
فرهنگ فارسی عمید
(مُجَرْ رَ دَ)
مؤنث مجرد. ج، مجردات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مجرد و مجردات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَرْ رَ)
جمع واژۀ مجرده. رجوع به مجرده و مجرد شود، عبارت از عقول عشره و نزد بعضی ارواح و ملایک. (غیاث) (آنندراج). چیزهای بی ماده مانند ملائکه و عقول و جز آن. (ناظم الاطباء). عقول و نفوس را گویند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی). عقول. مقابل جسمانیات. که جسمانی نباشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ)
محضاً و فقط، فرداً و منفرداً و تنها، بطور برهنه و عریان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دِ)
آن که دست بر طعام خوان نهد تا دیگری نخورد یا آنکه به دست راست خورد و به دست چپ باز دارد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طفیلی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دَ)
غلام مجردح الرأس، کودک کلان سر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دِ)
مشرف بر سقوط. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
برهنه، عریان، تنها، مرد بی زن، بی زوجه، یکه و تنها، مقابل مادی و جسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
از سر نو، دوباره، باز دوباره از نو از نواز سر نو، اسمعیل خان و سرکردگان مجددا برای ملاقات شاهزاده رفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرده
تصویر مجرده
مجرده در فارسی مونث مجرد بنگرید به مجرد مونث مجرد جمع مجردات
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده: بریده نما: گونه ای آگور کاری در ساختمان، بی زنی، جهانرهایی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجرده، اماتکان سیامکان جمع مجرده (مجرد) توضیح عقول و نفوس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
جای روان شدن و جای جاری شدن، مجرای آب، جایی که آب از آن عبور میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
((مُ جَ رَّ))
تنها، بی همسر، دارای جنبه نظری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجردی
تصویر مجردی
((مُ جَ رَّ))
ستون بنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
((مَ))
محل جریان و عبور، جمع مجاری، مجری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجردات
تصویر مجردات
((مُ جَ رَّ))
جمع مجرده، در فلسفه عقول و نفوس را گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تجرد، عزبی، بی زنی، عدم تاهل، بی همسری، مجردوار، تنهایی، انفراد، برهنگی، عریانی، وارستگی، بی تعلقی، ستون بنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عقول، نفوس، مجرد ازماده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
Abstracted
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrait
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrato
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrahiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstrakcyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
отвлечённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
абстрактний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstract
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
abstraído
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
astratto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی