جدول جو
جدول جو

معنی مجراز - جستجوی لغت در جدول جو

مجراز
(مِ)
مفازه مجراز، بیابان خشک بی نبات. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهراز
تصویر مهراز
(پسرانه)
راز بزرگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جراز
تصویر جراز
تیغ، شمشیر تیز و برّان، جوهردار، حسام، قاضب، غفج، صارم، شربت الماس، صمصام، شمشیر آبدار
فرهنگ فارسی عمید
استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود که از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجتاز
تصویر مجتاز
کسی که از جایی بگذرد، گذرنده، راهگذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
محل عبور، ممر، جای روان شدن
روش عادی و طبیعی انجام یک امر
در علوم ادبی در قافیه حرکت روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
اجراشده، روان کرده شده، املای دیگر واژۀ مجریٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
اجازه داده شده، دارای اجازه، جایز، روا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
کسی که بگذرد از جایی و قطع مسافت کند. مسافر. (ناظم الاطباء). گذرنده از جایی و رونده و قطع مسافت کننده. (از منتهی الارب). عابر. سالک. گذرنده. رهگذار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من که فضلی ندارم و در درجۀ ایشان نیستم چون مجتازان بوده ام تا اینجا برسیدم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 96). مردی ام که شعار کربت دارم و حق غربت، از بلاد یمن و حجازم و در این دیار غریب و مجتاز. (مقامات حمیدی). گفتند غریبی است مجتاز از بلاد حجاز که چون آدم عالم اسماء است و چون عالم حامل اشیاء. (مقامات حمیدی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به لغت مراکش، هاون. مهراس. (ناظم الاطباء). و رجوع به مهراس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ مِزز)
فراهم شونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که بعضی قسمتهای آن به بعضی دیگر فشرده شده و منقبض گشته باشد. (از اقرب الموارد) ، عام مجرمز، سالی که در اول آن باران نبارد و در وسط سال آب جمع شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). سالی که در اول آن باران نبارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
لاغر گردیدن: اجرزت الناقه.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جرز و جرز و جرز.
لغت نامه دهخدا
تصویری از مراز
تصویر مراز
اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراز
تصویر جراز
شمشیر برنده
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشته گذاشته شده، در گذرنده از اندازه گذرنده گذرنده رهسپار راهگذار عابر: و من که فضلی ندارم و در درجه ایشان نیستم چون مجتازان بوده ام تا اینجا رسیدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجراز
تصویر اجراز
جمع جرز، پارسی تازی گشته گرزها به گلو گیراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
اجازه داده شده، مرخص، رخصت یافته مقابل حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
جای روان شدن و جای جاری شدن، مجرای آب، جایی که آب از آن عبور میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
((مُ))
اجازه داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
((مَ))
غیر حقیقت، استعمال کلمه ای در غیر معنی حقیقی خود به شرط آن که آن معنی از جهتی مناسبت با معنی اصلی داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجرا
تصویر مجرا
((مَ))
محل جریان و عبور، جمع مجاری، مجری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجتاز
تصویر مجتاز
((مُ))
گذرنده، رهسپار، راهگذار، عابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
روا، پسندیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهراز
تصویر مهراز
معمار، آرشیتکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
Enabler, Permissive, Permissible
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
facilitateur, permissible, permissif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
habilitador, permissível, permissivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
Ermöglicher, zulässig, permissiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
umożliwiacz, dozwolony, permissyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
активатор , допустимый , дозволительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
активатор , дозволений , дозволяючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
inschakelaar, toegestaan, permissief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
habilitador, permisible, permisivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
abilitante, permesso, permissivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی