جدول جو
جدول جو

معنی مجذافه - جستجوی لغت در جدول جو

مجذافه(مِ فَ)
واحد مجذاف یعنی بیل کشتی. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مجذاف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
جدی، از روی جد، به طور جدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاعه
تصویر مجاعه
گرسنگی، کنایه از خشک سالی، قحطی
فرهنگ فارسی عمید
(مِ فَ)
پتک آهنگری. (منتهی الارب). مطرقه. (اقرب الموارد). ج، مراصیف
لغت نامه دهخدا
(مِرَ)
بیهوده گوی. مهذار. رجوع به مهذار شود
لغت نامه دهخدا
(شَءْفْ)
زحمت دادن و کارزار کردن و انبوهی نمودن و نزدیک شدن. (از منتهی الارب). فشار دادن گروهان به هم و انبوهی کردن در کارزار و نزدیک شدن. یقال جاحفه مجاحفه و جحافاً. (ناظم الاطباء). مزاحمه. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) ، به شمشیر و عصا فراگرفتن بعض مر بعض را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رجوع به مجزء (م ز ء / م ز ء) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ ءَ)
ابن الکوثر بن زفر بن الحارث الکلابی، معروف به ابی الورد و از سران سپاه مروان بن محمد (آخرین امویان شام) بود. زمانی که دولت از مروانیه برگشت او در ’قنسرین’ والی بود وسپاه عباسیان را اطاعت کرد و چون یکی از سران سپاه عباسی بر ’مسلمه بن عبدالملک’ اسائۀ ادب روا داشت ابوالورد سرکشی کرد و آن سر دستۀ سپاه را بکشت و شعارامویه را (تبییض را) آشکار ساخت و از مردم قنسرین دعوت کرد که با عباسیان مخالفت ورزند و دعوت او اجابت شد و عبدالله بن علی پیشوای سپاه سفاح در بلاد شام به سوی او رفت و فتنه بزرگ شد و ابوالورد در آن فتنه کشته شد (132 هجری قمری). (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 164)
ابن ثور بن عفیرالسدوسی. صحابی و از شجاعان و فاتحان بود. عمر بن خطاب ریاست بنی بکر بن وائل را بدو واگذاشت و چون پیر گردید عثمان ریاست را بر پسر وی شفیق سپرد.. و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ ءَ)
ارض مجباءه، زمین سماروغ ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با کسی نزاع کردن در کشیدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). منازعت کردن. جذاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منازعت کردن با هم درکشیدن چیزی. (آنندراج) ، برگردانیدن کسی را ازجای. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، با یکدیگر چیزی را کشیدن. (آنندراج)
همدیگر را به سوی خود کشیدن و بردن. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاذبه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
به گزاف فراگرفتن، فارسی معرب. (تاج المصادربیهقی). به گزاف فراگرفتن. جزاف. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در بیع با حدس و تخمین معامله کردن. (از اقرب الموارد). از گزاف فارسی، به گزاف فروختن. چکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- بیغ مجازفه، بیع مزابنه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مزابنه شود.
، بیع معلومی به مجهولی از جنس آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چیزی از جای برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : جافی السرج عن الفرس مجافاه، زین را از پشت اسب برداشت. (از اقرب الموارد) ، ضد وصال و مؤانست است. (از اقرب الموارد) ، دور داشتن و منه الحدیث انه یجافی عضدیه عن جنبیه للسجود، او برای سجده کردن بازوان خود را از دو پهلوی خود دور می کند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : جافی عضدیه، بازوان خود را از دو پهلوی خود دور کرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَبْوْ)
نبرد کردن با کسی در فخر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). با یکدیگر فخر کردن. مفاخره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِدْ دا نَ / نِ)
با سعی کوشش. از روی جد وجهد
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
مثل مجذام است و ’ها’ برای مبالغه است. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد نیک یک سو کننده کار و فیصل دهنده امور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجذام شود، مرد زود دوستی برنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
سنگ تفسیده که بدان شیر را در جوش آرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آلت و وسیلۀ داغ کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذِ فَ)
زن گام کوتاه و تیزرو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
خسته را بکشتن. (تاج المصادر بیهقی). کشتن خسته را. (منتهی الارب). ذف. ذفاف. تذفیف. اذفاف. قتل مجروح. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذفاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ ءَ)
گودال گور. (ناظم الاطباء). حفرۀ قبر. (از اقرب الموارد). گو گور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیل کشتی، مجذافه یکی و به دال مهمله لغتی است در تمامی معجمه. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان کشتی را رانند. (از اقرب الموارد). پاروی کشتی. خله. مجداف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یَ ءَ)
زنی که هر دو اندامش یکی شده باشد از کثرت مجامعت و حدث کند عند الجماع. (منتهی الارب). زنی که پیش و پسش از بسیاری مجامعت یکی شده باشد و آنکه در هنگام جماع حدث کند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث محذوف. رجوع به محذوف شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
مار. مزعامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مار کشنده. (مهذب الاسماء). و رجوع به مزعامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرصافه
تصویر مرصافه
پتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذوفه
تصویر محذوفه
محذوفه در فارسی مونث محذوف: کاسته، بریده مونث محذوف جمع محذوفات
فرهنگ لغت هوشیار
مجاذبت در فارسی: کشمکش همدیگر را کشیدن نزاع و کشمکش کردن: یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
کوشمندانه از روی کوشش با کوشش: مجدانه در وصول بمقصود میکوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجذاف
تصویر مجذاف
پارو پاروی کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجذاف
تصویر اجذاف
تیز بریدن مرغ و شتافتن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجافه
تصویر اجافه
در فراز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلافه
تصویر جلافه
دژواخ سبکسری دریدگی، کاواکی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث جذاب یاادویه جذابه. دواهایی که بصورت حب یا کپسول ساخته میشود و آنها را بلع میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوافه
تصویر جوافه
لاتینی تازی گشته خوج گونه ای گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
((مُ جِ دّ نِ یا نَ))
از روی کوشش، با کوشش
فرهنگ فارسی معین
باجدیت، فعالانه، سرسختانه، مصرانه، موکدانه
متضاد: سهل انگارانه، کاهلانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد