جدول جو
جدول جو

معنی مجدف - جستجوی لغت در جدول جو

مجدف(مِ دَ)
بیل کشتی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خله. پاروی کشتی. مجداف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بال مرغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجداف شود
لغت نامه دهخدا
مجدف(مُ جَدْ دِ)
ناسپاسی کننده نعمت را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناسپاس نعمت خدا وکم شمرندۀ آن و کافر نعمت. (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده نعمت را و کم شمرندۀ آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مجدف(مُ جَدْ دَ)
رجل مجدف علیه العیش، مرد تنگ عیش. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجدر
تصویر مجدر
کسی که آبله درآورده، آبله دار، آبله رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجداف
تصویر مجداف
پاروی قایق رانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدب
تصویر مجدب
خشک و بی گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
دوباره، از نو، مجدداً، چیزی که تازه پدید آمده، نو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
آنچه میانش تهی شده باشد، میان تهی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دُ)
یا اجدث یا احدث. موضعی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجدح
تصویر مجدح
کپچه کفچه آلتی که بدان سویق را هم زنند کفچه پست، جمع مجادیح
فرهنگ لغت هوشیار
نا رویا خشک خشک و بی گیاه گردیده: ... و آنجا قطره ای آب نبود با کس و دشتی مجدب بی نبات و بی آب بود
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را سعد الدین الوراوینی در مرزبان نامه آورده... (به تماشای بطان بنشستند که هر یک برسان زورق سیمین بر روی دریای سیماب گذر می کردند یکی ملاح وار به مجدفه پنجه پای کشتی قالب را به کنار افکندی) واژه ای ساختگی است و تازیان مجداف و مجذاف و مجذافه را به کار برند که به آرش پارو کشتی است (بهره گرفته از پانوشت محمد قزوینی در مرزبان نامه) پاروی کشتی. توضیح در عربی مجداف و مجذاف بدین معنی آمده و مجدفه در کتب معتبر لغت نیامده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجحف
تصویر مجحف
نزدیک شونده، آسیب رسان زیانرسان
فرهنگ لغت هوشیار
رده بند رده دار (قافیه) قافیه ای که شامل ردف باشد، یا مردف به الف. مانند: ای چودریا سخی چو شیر شجاع. یا مردف به واو. مانند: کراست زهره که با این دل ز صبر نفور... یا مردف به یاء مانند: ای بروی تو چشم ملک قریر. ردیف آورده، (قافیه) شعری که علاوه بر قافیه ردیف هم داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجداف
تصویر مجداف
پارو، بال پاروی کشتی، بال مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندف
تصویر مندف
درونه لورک (کمان حلاجی) کمان حلاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
از سر نو کننده کاری را، تجدید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
آبله بر آمده، آبله نشان، آبله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدل
تصویر مجدل
کوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجذف
تصویر مجذف
کوتاه گام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرف
تصویر مجرف
دارا کباخته بیل بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
میان تهی، تهی، پوک، چیزی که جوف کرده شده، و از اندرون خالی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
خشک کرده خسک گر خشک کرده شده. خشک کننده، دوایی که موجب از بین رفتن رطوبات یا تقلیل آن شود مانند سندروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدب
تصویر مجدب
((مُ دَ یا جَ دَّ))
خشک و بی گیاه گردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مندف
تصویر مندف
((مِ دَ))
کمان حلاجی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردف
تصویر مردف
((مُ رَ دَّ))
شعری که علاوه بر قافیه، ردیف هم داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجداف
تصویر مجداف
((م))
پاروی کشتی، بال مرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
((مُ جَ دَّ))
آبله رو، آبله دار، به شکل صورت آبله دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
((مُ جَ دَّ))
تجدیده شده، دوباره پیدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
((مُ جَ دِّ))
نوکننده، تازه کننده، در هر قرن (صد سال) فردی ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند که او را مجد نامند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدفه
تصویر مجدفه
((مِ دَ فَ یا فِ))
پاروی کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجفف
تصویر مجفف
((مُ جَ فِّ))
خشک کننده، دوایی که موجب از بین رفتن رطوبات یا تقلیل آن شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجفف
تصویر مجفف
((مُ جَ فَّ))
خشک کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
((مَ جَ وَّ))
کاواک، میان تهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
دوباره
فرهنگ واژه فارسی سره