جدول جو
جدول جو

معنی مجدت - جستجوی لغت در جدول جو

مجدت
(مَ دَ)
مجد. بزرگواری. بزرگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دوحۀ معارف افسرده، کوکب مجدت آفل. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 443)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مودت
تصویر مودت
دوستی کردن، عشق و محبت، دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
کسی که آبله درآورده، آبله دار، آبله رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجدت
تصویر نجدت
دلیر بودن، دلیری، قوت و شدت، مردانگی، یاری، کمک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
دوباره، از نو، مجدداً، چیزی که تازه پدید آمده، نو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدب
تصویر مجدب
خشک و بی گیاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَدْ دِ)
بر زمین زننده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مادْ دَ)
مادّه. ماده. مایه. اساس. بنیاد. مدد پیاپی. فزونی پیوسته. وسیلت. سبب: مادت معیشت من آن بود که هر روز یگان دوگان ماهی می گرفتمی و بدان روزگار کرانه می کرد و مرا بدان سد رمقی حاصل می بود. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 83). چنانکه آب دریا را بمدد جویها مادت حاصل آید. (کلیله ودمنه چ مینوی ص 197). چنانکه نور چراغ بمادت روغن و فروغ آتش بمدد هیزم. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 199).
در دولت عم بود مرا مادت طبعم
آری ز دماغ است همه قوت اعصاب.
خاقانی.
جهان به پرچم و طاس و رماح او نازد
کز این دو مادت نور و ظلام او زیبد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 853).
تا معلوم و مقرر شود که خار فتنه مادت تشویش ملک و دولت باشد. (سندبادنامه ص 203). و رجوع به ماده و ماده شود، (اصطلاح فلسفی) ماده. (فرهنگ فارسی معین). اصل هر چیز. مقابل صورت: و هر پذیرایی که صورت اندروی بود و جز صورت بود آن را مادت خوانند. (دانشنامه، از فرهنگ فارسی ایضاً). رجوع به ماده (معنی فلسفی) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جراحت روان. (آنندراج) (از منتهی الارب). زخم روان و جاری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دهنده و بخشنده و عطا کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی از خربوزه. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
هر جا رطبی تری است نجدی
آمناگوی شهد مجدی است.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ دَ)
عشیره ای از طایفۀ محیسن از طوایف کعب خوزستان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ دِ)
ناسپاسی کننده نعمت را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناسپاس نعمت خدا وکم شمرندۀ آن و کافر نعمت. (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده نعمت را و کم شمرندۀ آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
جماعت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
برج جاد، شهری است در اراضی یهودا که بالخیش مذکور است که همچنان آن را مجدل گویند و به مسافت دو میل به مشرق اشقلون واقع است و دارای آثار قدیم چون ستون ها و سنگهای حجاری شده است. (قاموس کتاب مقدس)
شهری است. (منتهی الارب). شهری نیک است در ساحل خابور در کنار آن تلی است که قصری بر آنجاست و بازارهای زیادی دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
بیل کشتی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خله. پاروی کشتی. مجداف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بال مرغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجداف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ دَ)
رجل مجدف علیه العیش، مرد تنگ عیش. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
آنکه بدخوار گرداند کودک را. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که به کودک خوراک ناگوار دهد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْدِ)
جدعاً لک گوینده کسی را یعنی دست و بینی تو بریده باد. (آنندراج). گویندۀ به کسی ’جدعاً له’ یعنی بریده باد بینی و گوش او. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَخ خ)
به معنی آمدن. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مجیئه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ دَ)
علف که سر آن را ستور خورده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گیاهی که قسمت بالای آن خورده شده باشد. (از اقرب الموارد) ، حمار مجدع، خر هر دو گوش بریده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجدت
تصویر نجدت
شجاعت، دلاوری، مردانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودت
تصویر مودت
دوستی و محبت و صداقت و رفاقت
فرهنگ لغت هوشیار
نا رویا خشک خشک و بی گیاه گردیده: ... و آنجا قطره ای آب نبود با کس و دشتی مجدب بی نبات و بی آب بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدح
تصویر مجدح
کپچه کفچه آلتی که بدان سویق را هم زنند کفچه پست، جمع مجادیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
از سر نو کننده کاری را، تجدید کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
آبله بر آمده، آبله نشان، آبله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدل
تصویر مجدل
کوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادت
تصویر مادت
فزونی، پیوسته، مایه، اساس، بنیاد، سبب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجدت
تصویر نجدت
((نَ دَ))
دلیری، شجاعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مودت
تصویر مودت
((مَ وَ دَّ))
دوستی، رفاقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
((مُ جَ دَّ))
تجدیده شده، دوباره پیدا شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
((مُ جَ دِّ))
نوکننده، تازه کننده، در هر قرن (صد سال) فردی ظهور نماید و آیین اسلام را تازه کند که او را مجد نامند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
((مُ جَ دَّ))
آبله رو، آبله دار، به شکل صورت آبله دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدب
تصویر مجدب
((مُ دَ یا جَ دَّ))
خشک و بی گیاه گردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدد
تصویر مجدد
دوباره
فرهنگ واژه فارسی سره