جدول جو
جدول جو

معنی مجدال - جستجوی لغت در جدول جو

مجدال
(مِ)
مرد سخت خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مجدل. جدل. جدلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جدال
تصویر جدال
جنگ، ستیز، برای مثال بی خیل و بی سپاه شکستی سپاه ها / بی جنگ و بی جدال گشادی حصارها (لامعی - ۶)، پیکار، رقابت مثلاً جدال بر سر قهرمانی، کشمکش، جر و بحث، بگو مگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدال
تصویر مدال
نشان فلزی که برای قدردانی از خدمات کسی به او اعطا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجال
تصویر مجال
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجداف
تصویر مجداف
پاروی قایق رانی
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
چیزی که در زراعت نصب کنند تا درندگان نیایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه در زراعت نصب کنند برای دور کردن درندگان و پرندگان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ دِ)
بر زمین زننده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سکه مانندی است که به یادگار در واقعۀ مهمی یا به پاس خدمت شخص بزرگی ساخته می شود و به پاس خدمت کارکنان اداره ای یا کسانی که خدمت برجسته ای برای کشور یا انجمنی انجام داده اند ممکن است مدال داده شود و آن پائین تراز نشان است. (لغات فرهنگستان). نشانی که از طرف دولت یا مؤسسه ای به پاداش کار علمی یا ادبی یا صنعتی یا خدمات خیر یا دلاوری (یا توفیق در مسابقات ورزشی) به کسی یا گروهی داده شود. (فرهنگ فارسی معین). نغمه. (ناظم الاطباء). آویزه. نشان. رجوع به نشان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دِ)
جمع واژۀ مجدل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مجدل به معنی کوشک. (آنندراج). و رجوع به مجدل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زمین که هیچ نرویاند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ج، مجادیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کنارۀ دریا. (ناظم الاطباء). ساحل دریا. ج، مجادح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
امراءه مجبال، زن بزرگ خلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ)
خصومت کننده و جنگجو و ستیزه جو. (ناظم الاطباء). خصومت کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آن که جدال کند. آن که جدل کند. مناقش. مشاح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صاحب جدل و مجادله کننده را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مجادله شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیل کشتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی بیل کشتی که چوبی پهن باشد سه پهلو که بر پهلوی کشتی می بندند و کشتی را به آن می رانند. (آنندراج) (از غیاث). پاروی کشتی. خله. مجدف. ج، مجادیف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بال مرغ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
همراه خود بردن آهوی ماده بچگان را: اجدلت الظبیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مجدول، نیک خلقت بر پیچان نه از لاغری. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که استخوانهای دست و پای وی باریک باشد. (ناظم الاطباء). باریک اما نه از لاغری و به عبارت دیگر آن که استخوانهای دست و پای وی نازک و محکم باشد. (از اقرب الموارد) ، ریسمان محکم تافته. (ناظم الاطباء). محکم. محکم تافته. محکم الصنعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
جماعت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جدل و جدل
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ وَ)
جدول کشیده. جدول برکشیده. بجدول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجداب
تصویر مجداب
نا رویا زمینی که هیچ چیز در آن نروید
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنی کننده پیکارنده، جمع مجدل، کوشک ها ستیزنده، خصومت کننده جمع مجادلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدول
تصویر مجدول
جدول کشیده، جذب شده
فرهنگ لغت هوشیار
سکه مانندی است که به یادگار در واقعه مهمی یا به پاس خدمت شخصی بزرگ ساخته میشود، آویزه، نشان، نشان افتخار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدل
تصویر مجدل
کوشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجال
تصویر مجال
جولانگاه و محل و میدان و عرصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجداف
تصویر مجداف
پارو، بال پاروی کشتی، بال مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدال
تصویر جدال
خصومت کردن با کسی، پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجداب
تصویر مجداب
((مِ))
زمینی که هیچ چیز در آن نروید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدال
تصویر جدال
((جِ))
نبرد کردن، دشمن، جنگ، ستیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجال
تصویر مجال
((مَ))
جولانگاه، فرصت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدال
تصویر مدال
((مِ))
نشان، نشان افتخار، نشان فلزی که برای قدردانی از خدمات کسی به او اعطا می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجداف
تصویر مجداف
((م))
پاروی کشتی، بال مرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدال
تصویر جدال
کشمکش
فرهنگ واژه فارسی سره
ستیزنده، مجادله گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لاشه مرده، مردنی
فرهنگ گویش مازندرانی