جدول جو
جدول جو

معنی مجح - جستجوی لغت در جدول جو

مجح
(مُ جِح ح)
زن آبستن شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). باردارو آبستن و یا نزدیک به زاییدن. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). ج، مجاح ّ. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجح
(شَ حَ)
خرسند و شاد شدن به ذکر کسی. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شادمان شدن به چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجح
(شَ)
بزرگ منشی کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تکبر کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجد
تصویر مجد
(پسرانه)
بزرگی، شرف، برتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجی
تصویر مجی
آمدن، رسیدن، فرا رسیدن، پدیدار گشتن، بازگشتن، اتفاق افتادن، برازنده بودن، متناسب بودن، متولد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسح
تصویر مسح
پاک کردن، اثر چیزی را از چیز دیگر برطرف ساختن، مالیدن، در فقه دست مالیدن به پیش سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجن
تصویر مجن
سپر، آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین
آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، ترس، اسپر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجح
تصویر مرجح
برتری داده شده، افزونی داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجد
تصویر مجد
بزرگی، بزرگواری، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزح
تصویر مزح
شوخی کردن، شوخی، مزاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدح
تصویر مدح
ستودن به ویژه در شعر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَ)
پناه ونهان جای. ج، مجاحر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
کم خیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گیاه نابالیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَحَکْ کُ)
بزرگ منشی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکبر و افتخار کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
کسی و یا چیزی که مجبور به پناه گرفتن می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به اجحار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَحْ حِ)
تیزنگرنده و کسی که چشم وانگرفته بنگرد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَحْ حِ)
کسی که تیز، نظر می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). و رجوع به تجحیظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
گیاه کوتاه بی آب. (آنندراج) (منتهی الارب). گیاه ضعیف کوتاه نابالیده از کم آبی. (ناظم الاطباء). گیاه کوتاه کم آب. (از اقرب الموارد). گیاه ضعیف و کوچک یا کوتاه کم آب. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَحْ حِ)
تنگ گیرنده عیال خود را از فقر یا بخل. (آنندراج) (از منتهی الارب). سخت گیرنده بر اهل و عیال از فقر و یا بخل. مجحّن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
مجحّن. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مجحّن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَحْ حِ)
بر زمین زننده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بر زمین می افکند دیگری را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَحْ حَ)
بر زمین افکنده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
نزدیک شونده به کسی. (از منتهی الارب). نزدیک شونده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، کسی و یا چیزی که می برد و یا می رساند. (ناظم الاطباء). برنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، مضرت رساننده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب). اجحاف کننده: هر سالی رفاق و قوافل حاج را به انواع مطالبات مجحف و معاملات مختلف می رنجانید تا بدنامی او در اقطار جهان منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 242)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سجح
تصویر سجح
شاهراه شاهراه، اندازه، نرم و آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمجح
تصویر تمجح
بزرگ منشی کردن، تکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجحف
تصویر مجحف
نزدیک شونده، آسیب رسان زیانرسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجحم
تصویر مجحم
تیز نگرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجح
تصویر لجح
تنگ جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماح
تصویر ماح
زرده، سپیده در مرغانه
فرهنگ لغت هوشیار
به برزگواری غلبه کردن، بزرگوار شدن کوشش کننده در کار، کوشا، کوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی باشد مانند اسفناج و آن بیشتر در کناره های جوی آب روید و آن را در آش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجن
تصویر مجن
سپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجل
تصویر مجل
آبله و تاولی که پر از آب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجش
تصویر مجش
دستاس کوبنده شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدح
تصویر مدح
ستایش
فرهنگ واژه فارسی سره