جدول جو
جدول جو

معنی مجبال - جستجوی لغت در جدول جو

مجبال
(مِ)
امراءه مجبال، زن بزرگ خلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجال
تصویر مجال
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجبول
تصویر مجبول
ساخته شده در فطرت، سرشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبال
تصویر مبال
مستراح، در علم زیست شناسی محل خروج ادرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبال
تصویر جبال
جبل ها، کوهها، جمع واژۀ جبل
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
ارض مربال، زمین ربل ناک. (منتهی الارب). زمینی که ربل رویاند. زمین پرگیاه. (از متن اللغه). رجوع به ربل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
به کوه رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) کسی که بر کوه بالا می رود. (ناظم الاطباء) ، اسبی که با پای خود زمین را می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جال ل)
جمع واژۀ مجلّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مجله شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مجله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به مجله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای بول یعنی محل پیشاب. (غیاث) (آنندراج). طهارت خانه. آبریز. حاجت خانه. مبرز. خلا. آبخانه. مخرج. مذهب. مستراح. کنیف. ادبخانه. طشت خانه. بیرون. سرآب. آبشتنگاه. بیت التخلیه. متوضا. حاجتگاه. غسل خانه. مطهره. طهارتجای. جائی. بیت الخلاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از تازی جای کمیز انداختن و بول کردن و محل قضای حاجت و کنار آب و جای لازم. (ناظم الاطباء).
- مبال پاک کن،آنکه مبال را پاک کند. آنکه چاه آبخانه را از کثافات پاک نماید. کناس
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آفریده شده و طبعی و جبلت کرده شده. (غیاث) (آنندراج). ساخته شده در طبیعت و طبیعی. (ناظم الاطباء). سرشته. نهاده. جبلی. مفطور. مطبوع. مخلوق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر فساد و عناد و شر مجبول
دیده هاشان تباه و دین مجعول.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 206).
امیر ناصرالدین از سر کرم و مکرمت که در نهاد پاک او مجبول بود بدان راضی شد. (ترجمه تاریخ یمینی). اجناس این حیوانات از معرّت فساد دورترند و بر تسخر و انقیاد مجبول تر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 231).
حدیث عشق به گفتن نمی توان آموخت
مگر کسی که بود در طبیعتش مجبول.
سعدی.
حکیم رومی گفت ای شه زاده بیشتر اوصاف و تقریر که بر خاطر عاطر و ضمیر منیر می گذرد در ذات اصفهان و نفس آن مجبول و مفطور است و شهری بغایت مبارک و معمور. (ترجمه محاسن اصفهان). و سبب اختلاف آراء، اختلاف اهواء است که نفوس بشری بر آن مجبول اند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 14).
بر ارتکاب مآثر جبلتش مجبول
بر اکتساب مفاخر طبیعتش مفطور.
جامی.
، رجل مجبول، مرد بزرگ خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَرْ فِ)
بکوه شدن مردم: اجبلوا، بکوه رفتند. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد سخت خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مجدل. جدل. جدلی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زمین که سالی بکارند و سالی نه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جبل
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجبال
تصویر اجبال
جمع جبل، کوه ها به کوه شدن کوه نوردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبال
تصویر مبال
محل پیشاب و بول، طهارتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبل
تصویر مجبل
کوهنورد: به کوه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجال
تصویر مجال
جولانگاه و محل و میدان و عرصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبول
تصویر مجبول
سرشته، بزرگ اندام آفریده شده فطری قرار داده شده سرشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبال
تصویر جبال
جمع جبل، کوه ها جمع جبل کوهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبول
تصویر مجبول
((مَ))
آفریده شده، فطری قرار داده شده، سرشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجال
تصویر مجال
((مَ))
جولانگاه، فرصت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبال
تصویر مبال
((مَ))
مستراح، جای ادرار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جبال
تصویر جبال
((جِ))
جمع جبل، کوه ها
فرهنگ فارسی معین
آبریز، آبریزگاه، توالت، دستشویی، مستراح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امکان، حوصله، زمان، فرصت، وقت، جولانگاه، عرصه، میدان، توان، جا، محل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمان فرصت
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی که در آن بول کنند، مستراح، آبریزگاه
فرهنگ گویش مازندرانی