جدول جو
جدول جو

معنی مجاوع - جستجوی لغت در جدول جو

مجاوع(مَوِ)
جمع واژۀ مجاعه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مجاعه و مجوعه. (اقرب الموارد). رجوع به مجاعه و مجوعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجامع
تصویر مجامع
مجمع ها، جاهای جمع شدن، محل های اجتماع، انجمن ها، جمع واژۀ مجمع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
همسایه، کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به سر ببرد، آنکه یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد
کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاوع
تصویر مطاوع
سازگار، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند، فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجموع
تصویر مجموع
حاصل اضافه شدن چند چیز به هم، جمع، کل، گردآمده، گردآورده شده، مجموعه، کنایه از آسوده، راحت، خاطر جمع، همگی، کلاً، جمعاً
فرهنگ فارسی عمید
(شَ جَ)
گرسنه شدن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجاول
تصویر مجاول
همگرد: در نبرد جولان کننده با هم (در نبرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوز
تصویر مجاوز
گذرنده از جایی، تجاوز کننده از حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
همسایگی کننده، همجوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوب
تصویر مجاوب
همپاسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجامع
تصویر مجامع
جاهای جمع شدن، جاهای فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آورنده از هر جای، فراهم آمده، همه و همگی و تمام، جمیع، جملگی، جمله
فرهنگ لغت هوشیار
بینی بریده بی دماغ بینی بریده، جدع اسقاط هر دو سبب مفعولات است و ساکن گردانیدن تاء لات بماند پس فاع بسکون عین بجای آن بنهند و فاع چون از مفعولات خیزد آنرا مجدوع خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار رام سازگار فرمانبردار مطیع، موافق سازگار جمع مطاوعین، (لغت) تابع: لوتسوی... و این از باب تفعل است مطاوع سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطاوع
تصویر مطاوع
((مُ وِ))
فرمانبردار، مطیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجامع
تصویر مجامع
((مَ مِ))
جمع مجمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
((مُ وِ))
همسایه، همجوار، در کنار دیگری، کسی که به قصد ثواب در کنار یک بنای مقدس اقامت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدوع
تصویر مجدوع
((مَ))
بینی بریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجموع
تصویر مجموع
((مَ))
گرد آمده، گرد آورده شده، حاصل جمع (ریاضی)، مجموعاً، همگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاول
تصویر مجاول
((مُ وِ))
جولان کننده با هم (در نبرد)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجموع
تصویر مجموع
گردایش، هم فزون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
Adjacent, Proximate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
adjacent, prochain
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
berdekatan, terdekat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
সন্নিহিত , নিকটবর্তী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
सन्निकट , पास
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
adiacente, prossimo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
прилегающий , соседний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
adyacente, próximo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
aangrenzend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
суміжний , сусідній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
sąsiedni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
angrenzend, benachbart
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
adjacente, próximo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
bitişik, yakın
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی