جدول جو
جدول جو

معنی مجاهد - جستجوی لغت در جدول جو

مجاهد
کسی که با دشمن جنگ کند
کوشش کننده
تصویری از مجاهد
تصویر مجاهد
فرهنگ فارسی عمید
مجاهد
کارزار کننده با دشمنان در راه خدا
تصویری از مجاهد
تصویر مجاهد
فرهنگ لغت هوشیار
مجاهد
((مُ هِ))
جهادکننده در راه خدا
تصویری از مجاهد
تصویر مجاهد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشاهد
تصویر مشاهد
مشهدها، محل های حاضر شدن مردم، محضرها، محل های حضور، محل های شهادت، شهادت گاه ها، مزارها و آرامگاههای ائمه، جمع واژۀ مشهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهدت
تصویر مجاهدت
تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
مجاهدت، تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
فرهنگ فارسی عمید
عالمی که در علم فقه به درجۀ اجتهاد رسیده و مسائل شرعی را از قرآن استنباط کند، کوشش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
هم عهد، هم پیمان، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهز
تصویر مجاهز
کسی که اسباب کاری را فراهم کند
حریف قمار، حریف در بازی نرد، شطرنج و جز آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
معهدها، مکانهایی که در آن قراری گذاشته شده و امری معهود گردیده، محل های بازگشت، جمع واژۀ معهد
جاهایی که عده ای گرد هم جمع شوند، باشگاه ها
فرهنگ فارسی عمید
فراهم کننده وسایل و اسباب کاری، تاجر مالدار و غنی. توضیح در مغرب مطرزی آمده: مجاهز در اصطلاح عامه بازرگان مالدار است و گویا مراد ایشان مجهز باشد یعنی کسی که مال التجاره فاخر به تجار دیگر می دهد و روانه سفر می کند یا خود او با آن مال سفر میکند و کلمه به مجاهز تحریف شده باشد، خزانه دار مستوفی: جهان وظایف روزی وامن باز گرفت مجاهزان فلک را مگر که مایه نماند، حریف قمار در بازی نرد و شطرنج و غیر آن: تا حریف ظریف و کعبتین راست و مجاهز امین نباشد در آن شروع نشاید پیوست، قمار باز مقامر: قمر شد با سر زلفش مقامر دل من برده شد کاریست نادر. دلم باید جهاز اندر میانه چو زلفش با قمر باشد مقامر. مجاهز بود و حاصل خود نیامد مرا خصلی ازان خصمان جائر. (معزی) که در آن جهاز را بمعنی چیزی که بر سر آن قمار کنند و مجاهز را ظاهرا بمعنی قمار باز بکار برده است، فراهم آورنده و سازنده اسباب جنگ و قتال: مجاهدان نفاذ تو همچو باد عجول مجاهزان وقار تو همچو خاک صبور. (انوری) دو لشکر صف زده در خانه ها شان پس هر لشکری یکی مجاهز. (ناصر خسرو ص فد) جمع مجاهزین. یا مجاهز ارواح. خدای تعالی: دمش خزینه گشای مجاهز ارواح دلش خلیفه کتاب معلم اسما. (خاقانی)، پیامبر اسلام ص. یا مجاهز کان. (معدن) آفتاب خورشید: وی ز خرج کفت مجاهز کان کرده با آفتاب انبازی. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
هم عهد و هم پیمان و هم شرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاسد
تصویر مجاسد
جمع مجسد، سرخ ها
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار کننده، بانگ زننده، کینه توز، دشنامگوی، رو به رو شونده: در جنگ مجاهرت در فارسی: آشکار کردن، بانگ زدن، کینه توزی، دشنامگویی، جنگ رو با روی کارراه انداز، بازر گان توانگر، گنجور، منگیا گر (قمار باز) با کسی روبرو جنگ کننده، دشمنی کننده، دشنام دهنده، آواز بلند کننده، آشکار کننده جمع مجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
بیننده و معاینه کننده، آنکه می بیند و مینگرد و مشاهده میکند و ناظر است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجهل، بیابان های بی نشانه، جمع جهل، نادانی ها جمع مجهل، جمع جهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهدت
تصویر مجاهدت
قتال با دشمن، جهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجتهد
تصویر مجتهد
جد کننده و اجتهاد کننده، کوشش نماینده، مرجع تقلید شیعیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاهد
تصویر متجاهد
کوشش کننده سعی کننده و زحمت کشنده و جهد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
((مُ هَ دِ))
کوشش و سعی بسیار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجتهد
تصویر مجتهد
((مُ تَ هِ))
بسیار کوشنده، کسی که در فقه به درجه اجتهاد رسیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاهز
تصویر مجاهز
((مُ هِ))
حریف در قمار، حریف در بازی نرد و شطرنج، فراهم کننده وسایل و اسباب کاری، مستوفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاهر
تصویر مجاهر
((مُ هِ))
با کسی روبه رو جنگ کننده، دشمنی کننده، دشنام دهنده، آواز بلند کننده، آشکار کننده، جمع مجاهرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
((مُ هِ))
هم عهد، هم پیمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاهد
تصویر مشاهد
((مَ هِ))
جمع مشهد، جای حاضر آمدن مردمان، شهادت گاه ها، مقابر شهیدان
فرهنگ فارسی معین