جدول جو
جدول جو

معنی مجالعه - جستجوی لغت در جدول جو

مجالعه(شَ تَ)
تنازع کردن مردم به فحش و دشنام در قمار یا شراب یا قسمت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یکدیگر را دشنام دادن و منازعه کردن در قمار یا شراب یا قسمت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبایعه
تصویر مبایعه
مبایعت، با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
اطلاع یافتن از چیزی با ادامۀ نظر در آن، خواندن کتاب یا نوشتۀ دیگر و دقت کردن در آن، بررسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاعه
تصویر مجاعه
گرسنگی، کنایه از خشک سالی، قحطی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ بَ)
پاره دادن. (منتهی الارب). رشوه و پاره دادن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بی باکی کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). با هم شوخی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ / عِ)
سال سخت و قحط که مردمان و حیوانات از گرسنگی تلف شوند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجاعه و مجاعت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَجْ جا عَ)
آن که دوست دارد بی باکی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مرد بسیار خرمای خشک با شیره خورنده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد شیر بر سر خرما نوشنده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
پس ماندۀ خرما و شیر با هم آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طُ مُوو)
یکدیگر را قلع کردن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، غرض المقالعه، نشانه ای که نوآموز نخستین بدان تیراندازد و آن نزدیکتر باشد، لهذا تیرانداز را به دراز و بلند کردن دست حاجت نباشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ضَ کَ)
طلاع. واقف گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (المصادر زوزنی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به چیزی نگریستن برای وقوف یافتن بر آن. (آنندراج). پیوسته در چیزی نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چیزی به کسی نوشتن تا واقف گردد. (منتهی الارب) (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، ظاهر کردن حال را. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مطالعت و مطالعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ عَ / لِ عِ)
نگریستن به هر چیز برای واقف شدن به آن و تأمل و تفکر و اندیشه. نظر به دقت. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران بجای این کلمه ’بررسی’ را پذیرفته است: بازرگان از مطالعۀ ضیعت و معامله و تجارت بازگشت. (سندبادنامه ص 157). چون به بست رسید به مطالعۀ اعمال و تجدید عهد احوال رعیت مشغول شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 407). ملک را خیال مطالعۀ جمال لیلی در دل آمد تا چه صورت است که موجب چندین فتنه است. (گلستان).
- مطالعۀ نفس، فرورفتن در خود. مشاهدۀ درون. بررسی معرفت بوسیلۀ خود معرفت. و رجوع به لاروس و روانشناسی از لحاظ تربیت تألیف دکتر سیاسی شود.
، به اندیشه خواندن نامه ای را بی آواز. مرور کردن کتابتی به چشم بی آواز خواندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قرائت. مطالعۀ کتاب، خواندن کتاب. (ناظم الاطباء) : و معلوم است که مطالعۀ کتب و گزیدن سخنها و شرح دادن... در میان این زحمت ممکن نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پدر منزوی گشت و ملک بدو بازگذاشت و به مطالعۀ کتب و مجالست اهل ادب پرداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337)،
{{اسم}} مکتوب. مرقومه. نامه. صاحب فلان بداند که مطالعۀ او رسید و بر رأی ما عرضه کردند. (عتبهالکتبه). گفت که (ابوالمعالی هبهاﷲ) در سال گذشته مطالعه به امیرالمؤمنین نوشتم مشتمل بر اینکه امسال سعی نمودم و ارتفاعات را ضبط کردم. دوازده هزار حاصل شد. (تجارب السلف). (خلیفه) آن مطالعه را جوابی فرمود مشتمل بر نوازش. (تجارب السلف). مطالعۀ دیگر به امیرالمؤمنین نوشتم و مقدار حاصل بنمودم خلیفه جواب مطالعه فرمود مشتمل بر استمالت. (تجارب السلف)، (اصطلاح عرفانی) عبارت از توفیقات حق تعالی مرعارفین راست. (اصطلاحات شاه نعمت اﷲ) (ازفرهنگ مصطلحات عرفا). توفیقات حق بدون طلب و سؤال در حق عارفان که تحمل بار سنگین خلافت را کرده اند، درآنچه به حوادث کون باز گردد. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مطالعت و مطالعه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
جداع. با هم دشنام دادن و خصومت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). با هم نزاع کردن و خصومت نمودن و دشنام دادن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
وطی کردن. جماع کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مجامعت شود، با کسی در چیزی اتفاق کردن. (تاج المصادر بیهقی). بر کاری گرد آمدن با کسی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ عَ / مُ مِ عِ)
مجامعه. رجوع به مجامعه و مجامعت شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
آشکار کردن کار را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سختی کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با یکدیگر مکر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
با هم ترشی و درشتی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، دشمنی آشکارا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آشکار کردن کار را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی نبرد کردن به بزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جنگ رویاروی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ بَ)
جدائی کردن زن و شوی از هم بر مالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خواستن زن طلاق خود را از شوی به دادن مالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خندیدن به دندانها. (منتهی الارب). خندیدن که دندانها نمایان گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رویاروی شمشیر زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ)
گرسنه شدن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
همنشینی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجالست شود
لغت نامه دهخدا
به شمشیر زدن یکدیگر را. جلاد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجالدت و مجالده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مضاربه. ضراب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجالده. مجالدت: با پنج شش کس معدود که اسبان ایشان در زین بود بر نشست و مطارده و مجالدۀ بسیار نمود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مجالده و مجالدت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جالعه
تصویر جالعه
زن بی شرم، زن فحاش
فرهنگ لغت هوشیار
مجاعت و مجاعه در فارسی: گرسنگی، بیباکی گرسنگی: این سخن پایان ندارد آن فقیر از مجاعت شد زبون و تن اسیر. (مثنوی)، یاسال مجاعت. سال قحط و گرانی ارزاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
نگریستن بهر چیزی برای واقف شدن به آن و تامل و اندیشه و فکر
فرهنگ لغت هوشیار
مخالعه و مخالعت در فارسی: سر دادن (فرارودی) هلش: با پرداخت جدایی کردن زن و شوهر از هم با دادن مالی
فرهنگ لغت هوشیار
مجالست و مجالسه در فارسی همنشینی همنشینی کردن، همنشینی: ... و بروی خوب و خلق خوش... و تبرک بمجالست ارباب ورع... از ملوک عالم ممتاز گردانیده است
فرهنگ لغت هوشیار
مجامعت در فارسی مرزش مایوت نیوتش - گای - گایش، هم آمیزی، آرمش جماع کردن مباشرت کردن: علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس و... گفتند: بمعنی مجامعت است، جماع آرمش: روا نباشد مرد را مجامعت زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
((مُ لِ عِ یا لَ عَ))
نگاه کردن به چیزی برای اطلاع یافتن از آن، خواندن کتاب یا هر نوشته دیگر، جمع مطالعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطالعه
تصویر مطالعه
خواندن، بررسی، پژوهش، خوانش
فرهنگ واژه فارسی سره
زنا، نزدیکی، وطی، هم آغوشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوع، گرسنگی، مجاعت
متضاد: اشباع، سیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواندن، قرائت، بررسی، پژوهش، تتبع، تحقیق، دراست
فرهنگ واژه مترادف متضاد