جدول جو
جدول جو

معنی مجالدت - جستجوی لغت در جدول جو

مجالدت
(شَ وَ)
مجالده: چون فدائیان جان بر کف دست نهاده بودند و بر محاربت و مجالدت آماده شده. (جهانگشای جوینی). رجوع به مجالده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجانبت
تصویر مجانبت
دوری گزیدن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهدت
تصویر مجاهدت
تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
همنشینی کردن، با کسی نشستن، همنشینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاجات
تصویر مجاجات
آب دهان، آب لزج که از دهان انسان یا حیوان خارج می شود، آب دهن، بزاق، تف، تفو، خیو، خدو، بفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبالات
تصویر مبالات
اهتمام، توجه، اعتنا، در امری فکر و اندیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاذبت
تصویر مجاذبت
همدیگر را کشیدن، با هم نزاع کردن، نزاع و کشمکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، هم قدم شدن، با یکدیگر برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجامعت
تصویر مجامعت
جمع شدن باهم، جماع کردن، هم بستر شدن با زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانست
تصویر مجانست
هم جنس شدن، هم جنس بودن مانند هم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاوزت
تصویر مجاوزت
از جایی گذشتن، از گناه کسی در گذشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
مجاهدت، تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجازات
تصویر مجازات
جزا دادن، پاداش دادن، کیفر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ)
ابن سعید بن عمیر از همدان، مکنی به ابی عمیر. راویۀ اخبار است و هیثم بن عدی از او بسیار روایت کند و مجالد حدیث نیز شنوده. و نزد محدثین ضعیف است. وفات او به سال 144 بوده است. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / هَِ دَ)
مجاهده. مجاهده. محاربه. قتال با دشمن. جهاد. جنگ در راه خدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجاهده. مجاهده: تا معاندت کفار ظاهر گشت... آنگاه آیات جهاد بیامد و فرضیت مجاهدت، هم از وجه شرع و هم از طریق خرد ثابت شد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 3). مدت مجاهدت دراز کشید و اهبت و سازی که داشتیم نمانده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 26). شمشیرها کشیده و تکبیر مجاهدت زده. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 408). از لذت مجاهدت خواب و قرار مفارقت نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً) ، کوشش. جد و جهد. سعی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و نیکبخت و دولتیار آن تواند بود که تقیل و اقتداء به خردمندان و مقبلان واجب بیند تا به هیچوقت از مقام توکل دور نماند و از فضیلت مجاهدت بی بهره نگردد. (کلیله و دمنه). هر که از... فقها در مواضع شبهت، به رخصت و غفلت راضی گردد از... میامن مجاهدت در عبادت باز ماند. (کلیله و دمنه). و بر رأی متین ملک پوشیده نماند که هیچ چیز در کشف شبهت و افزودن در نور بصیرت چون مجاهدت نیست. (کلیله و دمنه). و به عقل و حکمت و قیاس و مجاهدت... دلایل صنع و حکمت بدانند. (سندبادنامه ص 3). آخر از مقام تحیر و توقف بیرون آمد و بر حق و حقیقت مکایدت و مجاهدت هر دو اطلاع تمام یافتم. (مرزبان نامه).
کس بار مشاهدت نچیند
تا تخم مجاهدت نکارد.
سعدی.
، (اصطلاح تصوف) عبارت از مخالفت با نفس است و هواهای نفسانی را مهار زدن که فرمود: ’والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا’ و ’فضل اﷲ المجاهدین باموالهم و انفسهم علی القاعدین درجه’ اصل مجاهدت انفصال و محروم کردن نفس است از مألوفات و مخالفت با خواستهای شهوانی و آنچه انسان را از خدای متعال دور و به حظوظ نفسانی نزدیک گرداند. و مجاهدت با نفس بسی دشوارتر است تا جهاد با دشمن در میدان نبرد و ثمرۀ مجاهدت تقرب به حق و قذف انوار ربانی است در دل مجاهد. (فرهنگ علوم عقلی، تألیف دکتر سید جعفر سجادی) : بباید دانستن که عشق را دو مقام است و محبت را دو گام، صوفیان را مقام مجاهدت است و صافیان را مقام مشاهدت. (مقامات حمیدی). و رجوع به مجاهده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
مجادله: جایی که ببر و هزبر، ریزان و گریزان روند، ارانب و ثعالب را مجال مجادلت ممکن نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 280). با یکی از همگنان با سببی از اسباب خصومت آغاز نهاد و میان ایشان به مجادلت کشید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 405). و رجوع به مجادله و مجادله شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مضاربه. ضراب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجالده. مجالدت: با پنج شش کس معدود که اسبان ایشان در زین بود بر نشست و مطارده و مجالدۀ بسیار نمود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مجالده و مجالدت شود
لغت نامه دهخدا
به شمشیر زدن یکدیگر را. جلاد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجالدت و مجالده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ سَ)
همنشینی. (غیاث). همنشینی و معاشرت. (ناظم الاطباء). نشست و برخاست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان الفی تازه گشته بود. (کلیله و دمنه). نادان را از مجالست دانا... ملال افزاید. (کلیله و دمنه). به مطالعۀ کتب و مجالست اهل ادب پرداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337). به مجالست و مؤانست و منادمت خویش مخصوص گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). او را در کنف عاطفت و رحمت خویش گرفت و به مجالست و مؤانست و منادمت و منافثت خود اختصاص داد. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 299). و امروز که جواذب همتم از مجالست آحاد به منافثت اکابر کشید... نظر از خسایس مراتب امور بر عوالی نهادم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 236). به مجالست و منافثت اهل آن بقعه که شاه رقعۀ هفت کشور است تزجیت ایام نامرادی می کردم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 9). زاغ گفت جوانمردا من از سر مخالصتی تمام به مجالست تو رغبت نمودم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 273). باری عزشانه... پادشاه دین پرور عدل گستر را... به روی خوب و... و تبرّک به مجالست ارباب ورع... ممتاز گردانیده است. (المعجم چ دانشگاه ص 13). خوبرویی که درون صاحبدلان به مجالست او میل کند. (گلستان). فرش هوس در نوردم و گرد مجالست نگردم. (گلستان).
- مجالست داشتن، همنشین شدن. همنشینی کردن. همنشینی داشتن: کیست که... با زنان مجالست دارد ومفتون نگردد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبالغت
تصویر مبالغت
زیاده روی، اغراق، غلو
فرهنگ لغت هوشیار
با کسی روبرو جنگ کردن، دشمنی کردن، دشنام دادن، آواز بلند کردن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پافشاری کردن در جهل و نادانی، ستیزیدن با کسی در نادانی مقابل مجامله
فرهنگ لغت هوشیار
دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
فکر کردن در امری اندیشیدن، اهتمام کردن، یا بی مبالات. بدون تفکر بی اندیشه: و از اقدام بی تحاشی آن قوم بر قصد ولایت چنو پادشاهی قادر و قاهر و اقتحام بی مبالات آن جماعت در غمار دیار... شکسته شد، بی قید و بند سهل انگار: ... هنرمند خوبی است لیکن در کارهایش کمی بی مبالاتی است. اهتمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبالده
تصویر مبالده
یکدیگر را زدن زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
کوشش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهدت
تصویر مجاهدت
قتال با دشمن، جهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
همنشینی، معاشرت، برخاست
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزیدن، خصومت کردن با کسی، ستیزه خصومت: گفتم نباید که در میدان مکاشفه و مجادله افتد، مباحثه در مسئله ای (علمی ادبی دینی و غیره) بطوری که هر یک از طرفین بخواهد رای خود را بر دیگری تحمیل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجالات
تصویر رجالات
جمع رجل، مردان پیادگان جمع رجل مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
((مُ لِ سَ))
همنشینی و معاشرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجازات
تصویر مجازات
سزا، شکنجه، پادافره
فرهنگ واژه فارسی سره
اهتمام، تقلا، تلاش، جهاد، سخت کوشی، سعی، کوشش، مجاهده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آمیزش، مخالطت، معاشرت، همدمی، هم نشینی، معاشرت کردن، هم نشینی کردن، هم نشین بودن، معاشر بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد