در اصطلاح احکام نجومی، مقارنۀ قمر با رأس و ذنب و کید. قران سیارات با رأس و ذنب و کید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نزد منجمان مقارنۀ ستاره است با عقدۀ قمر و گاه از مجاسده مطلقاً مقارنه را خواهند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مقارنه شود
در اصطلاح احکام نجومی، مقارنۀ قمر با رأس و ذنب و کید. قران سیارات با رأس و ذنب و کید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نزد منجمان مقارنۀ ستاره است با عقدۀ قمر و گاه از مجاسده مطلقاً مقارنه را خواهند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مقارنه شود
مجاهدت. مجاهده. با کسی کارزار کردن در راه خدای تعالی. (تاج المصادر بیهقی). کارزار کردن با دشمنان در راه خدا. جهاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی کارزار کردن. (ترجمان القرآن ص 86) ، کوشش کردن. (ترجمان القرآن) ، (اصطلاح تصوف) وادار کردن نفس بر مشقتهای جسمانی و مخالفت با هوای نفس در هر حال. (از تعریفات جرجانی). مجاهده در نزد صوفیان عبارت است از کارزار کردن با نفس و شیطان... مجاهده صدق نیازمندی به سوی خدای تعالی باشد بوسیلۀ بریدن از هر چه ما سوای اوست... مجاهدت باز داشتن نفس است از شهوات و بر کندن دل است از آرزوها و شبهات. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مجاهدت شود، در شرع پیکار با نفس اماره است با وادار کردن آن بدانچه وی را سخت و ناگوار و در شرع پسندیده است. (از تعریفات جرجانی)
مجاهدت. مجاهده. با کسی کارزار کردن در راه خدای تعالی. (تاج المصادر بیهقی). کارزار کردن با دشمنان در راه خدا. جهاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی کارزار کردن. (ترجمان القرآن ص 86) ، کوشش کردن. (ترجمان القرآن) ، (اصطلاح تصوف) وادار کردن نفس بر مشقتهای جسمانی و مخالفت با هوای نفس در هر حال. (از تعریفات جرجانی). مجاهده در نزد صوفیان عبارت است از کارزار کردن با نفس و شیطان... مجاهده صدق نیازمندی به سوی خدای تعالی باشد بوسیلۀ بریدن از هر چه ما سوای اوست... مجاهدت باز داشتن نفس است از شهوات و بر کندن دل است از آرزوها و شبهات. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مجاهدت شود، در شرع پیکار با نفس اماره است با وادار کردن آن بدانچه وی را سخت و ناگوار و در شرع پسندیده است. (از تعریفات جرجانی)
مؤنث مجسّد. (ناظم الاطباء). رجوع به مجسد شود، بروج مجسده، چهار برج است: قوس و حوت و جوزا و سنبله و این هر چهار را اهل نجوم ذوات الاجساد خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
مؤنث مُجَسَّد. (ناظم الاطباء). رجوع به مجسد شود، بروج مجسده، چهار برج است: قوس و حوت و جوزا و سنبله و این هر چهار را اهل نجوم ذوات الاجساد خوانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
درست و تحقیق کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، با کسی جد کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی خلاف کردن. (دهار). مخالفت کردن و مخالف گردیدن. (از ناظم الاطباء). ادعا کردن کسی که سزاوارتر به حق است و مخاصمه و مرافعه کردن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
درست و تحقیق کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، با کسی جد کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی خلاف کردن. (دهار). مخالفت کردن و مخالف گردیدن. (از ناظم الاطباء). ادعا کردن کسی که سزاوارتر به حق است و مخاصمه و مرافعه کردن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
با کسی به جوانمردی نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی نبرد کردن به جوانمردی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی در جود مفاخرت کردن. (از اقرب الموارد)
با کسی به جوانمردی نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی نبرد کردن به جوانمردی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی در جود مفاخرت کردن. (از اقرب الموارد)
مضاربه. ضراب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجالده. مجالدت: با پنج شش کس معدود که اسبان ایشان در زین بود بر نشست و مطارده و مجالدۀ بسیار نمود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مجالده و مجالدت شود
مضاربه. ضِراب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجالده. مجالدت: با پنج شش کس معدود که اسبان ایشان در زین بود بر نشست و مطارده و مجالدۀ بسیار نمود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مجالده و مجالدت شود
مجاذبت در فارسی: کشمکش همدیگر را کشیدن نزاع و کشمکش کردن: یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند
مجاذبت در فارسی: کشمکش همدیگر را کشیدن نزاع و کشمکش کردن: یکی را اختیار کردند تا قایم مقام برادر بنشست برادر دیگر را که مجاذبت ملک می نمود از دست برداشتند
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی