جدول جو
جدول جو

معنی مجاحر - جستجوی لغت در جدول جو

مجاحر(مَ حِ)
جمع واژۀ مجحر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مجحر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجاور
تصویر مجاور
همسایه، کسی که در محلی نزدیک مسکن کس دیگر اقامت اختیار کند و در آنجا به سر ببرد، آنکه یا آنچه در کنار چیز دیگر قرار دارد
کسی که برای به دست آوردن ثواب در یک مکان مقدس اقامت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجامر
تصویر مجامر
مجمرها، ظروفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان ها، عودسوز ها، بوی سوز ها، جمع واژۀ مجمر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حِ)
آنکه آشکارا حرب کند نه به فریب، و همچنین است در غیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه آشکارو در صحرا با حریف خود جنگ کند نه به فریب، آنکه هر کاری را آشکارا کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
همسایه. (دهار). همسایگی کننده. (غیاث) (آنندراج) همجوار و همسایه و در پهلو و در کنار و هم پهلو. (ناظم الاطباء) :
ترا تا کعبۀ احسان شناسند
منم باکعبۀ احسان مجاور.
امیرمعزی.
آتش وقتی از نزدیک خرمن مجاوران خود سوزاند و وقتی از دور سرگشتگان ره گم کرده را به مقصد رساند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 271) ، مقیم و ساکن در جائی. ج، مجاوران. (ناظم الاطباء). در قافیۀ شعر گاهی بضرورت مجاور آید:
هر آنکه خدمت او کرد نیکبختی یافت
مجاور در و درگاه اوست بخت مدام
فرخی.
کریمی به اخلاقش اندر مرکب
بزرگی به درگاه او در مجاور.
فرخی.
خلاف تو کرده ست مأمونیان را
به ارگ و به طاق سپهبد مجاور.
فرخی.
زین سوی آفرینش و زان سوی کاینات
بیرون و اندرون زمانه مجاورند.
ناصرخسرو.
به هر نوعی که بشنیدم ز دانش
نشستم بر در او من مجاور.
ناصرخسرو.
بشنو سخن ایزد و بنگر سوی خطش
امروز که در حجره مقیمی و مجاور.
ناصرخسرو.
هم با قدمت حدوث شاهد
هم با ازلت ابد مجاور.
ناصرخسرو.
همی سعود بود حکم نجم زهره
چو گشت رای تو شاها برو مجاور.
مسعودسعد (دیوان ص 237).
بدین بحر حوض جنان شد نظاره
در این حوض حوت فلک شد مجاور.
خاقانی.
جان پاکان نثار آن خاکی
کان لطیف جهان مجاور اوست.
خاقانی.
خاک سیاه بر سر آب و هوای ری
دور از مجاوران مکارم نمای ری.
خاقانی.
و گوهر خاک را... مجاور مرکز گردانید. (سندبادنامه ص 2). خرس دعایی که واجب وقت بود به ادا رسانید... تا قدم راسخ گردانید و از جملۀ مشیران و مشاوران و محرمان و مجاوران گشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 219).
- مجاوران فلک، کنایه از سبعۀ سیاره است که زحل و مشتری ومریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه باشد. (برهان) (آنندراج).
- ، ثوابت را نیز گویند که باقی ستاره های آسمانی باشد. (برهان) (آنندراج).
، مقیم در معبد و مشغول به اعتکاف. (ناظم الاطباء). کسی که در اماکن مقدس و مشاهد متبرک مانند مکه، مدینه، نجف و کربلا اقامت گزیند. معتکف:
در کعبۀ حضرت تو جبریل
دست آب دهد مجاوران را.
خاقانی.
من پار نزد کعبه رساندم سلام شاه
ایام عید نحرکه بودم مجاورش.
خاقانی.
در کعبۀ شش جهت که عشق است
خاقانی را مجاور آوردم.
خاقانی.
نشگفت اگر مسیح در آید ز آسمان
آرد طواف کعبه و گردد مجاورش.
خاقانی.
شنیدم که سالی مجاور نشست
چو فریاد خواهان برآورد دست.
سعدی (بوستان).
پس پرده مطرانی آذرپرست
مجاور سر ریسمانی به دست.
سعدی (بوستان).
- مجاور کعبه، مقیم و معتکف در کعبه:
ای کمتر خادمان بزمت
بهترز مجاوران کعبه.
خاقانی.
، جاروب کش مزگت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زِ)
جمع واژۀ مجزر. جای شتر کشتن (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مجزر و مجزره. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجزر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ مجمر. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ مجمر و مجمره. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مجمر و مجمره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
سحر. اعلای سینه: انتفخ مساحره و یا سحره، از حد مرتبۀخود تجاوز کرد. (منتهی الارب). و رجوع به سحر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جمع واژۀ منحر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به منحر شود
لغت نامه دهخدا
آشکار کننده، بانگ زننده، کینه توز، دشنامگوی، رو به رو شونده: در جنگ مجاهرت در فارسی: آشکار کردن، بانگ زدن، کینه توزی، دشنامگویی، جنگ رو با روی کارراه انداز، بازر گان توانگر، گنجور، منگیا گر (قمار باز) با کسی روبرو جنگ کننده، دشمنی کننده، دشنام دهنده، آواز بلند کننده، آشکار کننده جمع مجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
همسایگی کننده، همجوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهر
تصویر مجاهر
((مُ هِ))
با کسی روبه رو جنگ کننده، دشمنی کننده، دشنام دهنده، آواز بلند کننده، آشکار کننده، جمع مجاهرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
((مُ وِ))
همسایه، همجوار، در کنار دیگری، کسی که به قصد ثواب در کنار یک بنای مقدس اقامت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
مجاورٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
Adjacent, Proximate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
adjacent, prochain
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
angrenzend, benachbart
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
相邻的 , 近的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
متصل , پڑوسی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
ติดกัน , ใกล้เคียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
jirani, karibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
隣接する , 隣接した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
סמוך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
sąsiedni
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
인접한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
bitişik, yakın
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
berdekatan, terdekat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
সন্নিহিত , নিকটবর্তী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
adjacente, próximo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
adiacente, prossimo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
adyacente, próximo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
aangrenzend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
суміжний , сусідній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
прилегающий , соседний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجاور
تصویر مجاور
सन्निकट , पास
دیکشنری فارسی به هندی