جدول جو
جدول جو

معنی مثنط - جستجوی لغت در جدول جو

مثنط(مُ ثَنْ نِ)
کفاننده. (آنندراج). و رجوع به ثنط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثنا
تصویر مثنا
در نحو عربی اسمی که بر دو کس یا چیز دلالت می کند مانند زوجین، دوباره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثنا
تصویر مثنا
تار دوم عود یا بربط از آلات موسیقی شبیه تار با کاسه ای بزرگتر و دسته ای کوتاه تر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ)
چکمیزک شدن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). نگاهداری نکردن کمیز خود را در مثانه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
تلاقهای زنان. (منتهی الارب) (آنندراج). تلاق زنان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
مرد دردگین آبدان. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد دردگین مثانه. (ناظم الاطباء) ، کسی که بول خود را در مثانه نگهداری کردن نتواند. امثن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
به دست سپوختن چیزی را بر زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کفانیدن، شق ّ
لغت نامه دهخدا
(مُ شَنْ نَ)
بریانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شواء. (اقرب الموارد). بریانی که دو بار در تنور نهند تا پزد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَنْ نا)
مکرر. دوباره:
اشعار من آن است که در صنعت نظمش
نه لفظ معار است و نه معنیش مثنا.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 18).
فتح تو گویم اکنون هر ساعتی مکرر
مدح تو گویم اکنون هرلحظه ای مثنا.
امیرمعزی.
ز دوستی صفت تو به کوه خوانم و دشت
زبهرآنکه مثنا شود همی ز صداش.
سنائی (دیوان چ مظاهر مصفا ص 177).
هر چند مثنا شود قوافی
ای روح بزرگی فداک روحی.
سوزنی.
هر یک ثنا که بر تو فرو خوانم
بنیوش و باز خواه ومثنا کن.
سوزنی.
گر بخت باز بر در کعبه رساندم
کاحرام حج و عمره مثنا برآورم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 246).
انجم ماده فش آمادۀ حج آمده اند
تا خواص از همه لبیک مثنا شنوند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 102).
دادمش تصدیع نثر و می دهم ابرام نظم
دانم ابرام مثنا برنتابد بیش از این.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ نی ی)
دو تا ثوب. (السامی). اسم پارچه ای است که آن را دو تا و دو تاه گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جامۀ دوتاه، شترعقال بسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ثناگو. آنکه ثنا گوید: و ایشان داعی و ذاکر و مثنی و شاکر به بلاد و دیار خود مراجعت نمودند. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 401). و رجوع به اثناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَنْ نا)
ابن حارثۀ شیبانی. وی در دورۀ جاهلیت سیادت داشته و در عصر اسلام نیز از فرماندهان سپاه بود و قسمتی از سواد را فتح کرد. (از الانساب سمعانی). ابن حارثه بن سلمه بن ضمضم الربعی الشیبانی (متوفی به سال 14 ه. ق) از صحابه و از فاتحان اسلام و از سرداران بزرگ است. به سال نهم هجری اسلام آورد و در زمان ابوبکر در سواد عراق به غارت پرداخت و ابوبکر خالد بن ولید رابه یاری وی فرستاد و چون خلافت به عمر رسید وی نیز ابوعبید بن مسعود ثقفی پدر مختار رابا سپاهی به یاری او گسیل داشت و ابوعبید در جنگ کشته شد و مثنی مجروح گردید و عمر دوباره سپاهی به سرداری سعد بن ابی وقاص به کمک وی روانه کرد امامثنی پیش از آنکه سعد به وی پیوندد بر اثر جراحتهایی که برداشته بود درگذشت.. و رجوع به تجارب السلف ص 26 و تاریخ گزیده چ لندن ص 170 و 171 و تاریخ اسلام تألیف فیاض چ 1 ص 122، 123، 126 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَنْ نی)
کسی که دو تا می کند و مضاعف می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثنیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
بیماریی که مفارقت نکند از کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیماریی که اندک وامی گذارد و مفارقت نمی کند از شخص. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثباط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَبْ بِ)
آن که بازدارد کسی را از کار و برتأخیر و درنگ دارد او را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثبیط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مخرج ریخ. (منتهی الارب) (آنندراج). محل خروج ریخ پیل. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ ن نِ)
میت و مرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَنْ نَ)
آنکه حنوط پاشد بر میت. (آنندراج) ، رسیده از گیاه رمث. محنّط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
حنوطکرده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
گیاه رمث سپید گشته. پخته شده و رسیده از گیاه رمث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بر مثانه زدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گله کردن از مثانه. (تاج المصادر بیهقی). دردمند شدن مثانه. (از اقرب الموارد) ، آشکار کردن خلاف کاری را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مثن
تصویر مثن
بر مثانه زدن، آشکار کردن خلاف کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
دوتایی، دوتا دوتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
((مُ ثَ نّا))
دو دو، دوتا دوتا، حرفی که دارای دو نقطه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
((مُ))
ثناگوی، ستایشگر
فرهنگ فارسی معین