مبیع. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که قیمت آن تعیین شود. (از اقرب الموارد). فروخته شده و مبیع. (ناظم الاطباء). متاع. کالا. آنچه را که در برابر ثمن و بها و قیمت نهاده اند خریدن و فروختن را. مقابل ثمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مبیع. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که قیمت آن تعیین شود. (از اقرب الموارد). فروخته شده و مبیع. (ناظم الاطباء). متاع. کالا. آنچه را که در برابر ثمن و بها و قیمت نهاده اند خریدن و فروختن را. مقابل ثمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آن که تعمیه کند در سخن و خط و بیان نکند آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در سخن و یا مکتوب تعمیه می کند و آن را درهم و مغشوش می گذارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثبیج شود
آن که تعمیه کند در سخن و خط و بیان نکند آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در سخن و یا مکتوب تعمیه می کند و آن را درهم و مغشوش می گذارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثبیج شود
خورندۀ طعام جید و ردی با هم و گویند رجل مثمه مقمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). آن که می خورد همه چیز را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مثم ّ شود، آنکه می روبد و جمع می کند از خوب و بد همه را. (ناظم الاطباء)
خورندۀ طعام جید و ردی با هم و گویند رجل مثمه مقمه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). آن که می خورد همه چیز را. (ناظم الاطباء). و رجوع به مِثَم ّ شود، آنکه می روبد و جمع می کند از خوب و بد همه را. (ناظم الاطباء)
شخصی که شتران خود را در هشت روز یک بار آب دهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که دارای شتران ثمن باشد یعنی هشت روز یک نوبت آب خورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثمان شود، آنکه بهای بسیار به هرچیز می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مشتمل بر هشت و شامل بر هشت. (ناظم الاطباء)
شخصی که شتران خود را در هشت روز یک بار آب دهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که دارای شتران ثِمن باشد یعنی هشت روز یک نوبت آب خورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثمان شود، آنکه بهای بسیار به هرچیز می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مشتمل بر هشت و شامل بر هشت. (ناظم الاطباء)
روزی که برف بارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). روز برف دار. (ناظم الاطباء) ، برف زده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برف زده شده و به برف رسیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) و رجوع به اثلاج شود، شادمان گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی یا چیزی که شادمان و مسرور می کند. و رجوع به اثلاج شود، کسی که در هوای برف کار می کند. (ناظم الاطباء)
روزی که برف بارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). روز برف دار. (ناظم الاطباء) ، برف زده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برف زده شده و به برف رسیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) و رجوع به اثلاج شود، شادمان گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی یا چیزی که شادمان و مسرور می کند. و رجوع به اثلاج شود، کسی که در هوای برف کار می کند. (ناظم الاطباء)
هشت شده. هشت تا شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دارای هشت رکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، هشت سو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هشت پهلو. (غیاث) (آنندراج). نزد مهندسین سطحی که دارای هشت ضلع مساوی باشد. (از محیط المحیط). سطحی است که بدان هشت ضلع متساوی محیط باشد و اگر اضلاع متساوی نباشد آن را مثمن نتوان گفت بلکه آن را دارای هشت ضلع باید خواند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : و این خانه ای است مثمن... (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 40) ، هشت گوشه. (ناظم الاطباء). هشت گوشه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). هشت گوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هشت لا. (ناظم الاطباء) ، نزد اهل تکسیروفقی است مشتمل بر شصت و چهارخانه که آن را مربع هشت در هشت گویند. (از کشاف اصلاحات الفنون) (از محیط المحیط) ، مسموم، تب کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، نزد علمای عروض اطلاق می شود بر بحری مشتمل بر هشت جزء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از محیط المحیط). بیتی که رکن عروضی آن هشت بار تکرار شود: بحر هزج مثمن، اطلاق می شود بر قسمی از مسمط. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از محیط المحیط) ، گاهی کنایه از بهشت باشد زیرا که بهشت نیز هشت اند. (غیاث) (آنندراج). - روضۀ مثمن، کنایه از هشت بهشت. (آنندراج)
هشت شده. هشت تا شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دارای هشت رکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، هشت سو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هشت پهلو. (غیاث) (آنندراج). نزد مهندسین سطحی که دارای هشت ضلع مساوی باشد. (از محیط المحیط). سطحی است که بدان هشت ضلع متساوی محیط باشد و اگر اضلاع متساوی نباشد آن را مثمن نتوان گفت بلکه آن را دارای هشت ضلع باید خواند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : و این خانه ای است مثمن... (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 40) ، هشت گوشه. (ناظم الاطباء). هشت گوشه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). هشت گوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هشت لا. (ناظم الاطباء) ، نزد اهل تکسیروفقی است مشتمل بر شصت و چهارخانه که آن را مربع هشت در هشت گویند. (از کشاف اصلاحات الفنون) (از محیط المحیط) ، مسموم، تب کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، نزد علمای عروض اطلاق می شود بر بحری مشتمل بر هشت جزء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از محیط المحیط). بیتی که رکن عروضی آن هشت بار تکرار شود: بحر هزج مثمن، اطلاق می شود بر قسمی از مسمط. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از محیط المحیط) ، گاهی کنایه از بهشت باشد زیرا که بهشت نیز هشت اند. (غیاث) (آنندراج). - روضۀ مثمن، کنایه از هشت بهشت. (آنندراج)
بلد مثمل، شهری که بتوان در آن مقام کرد. (از منتهی الارب) (از محیط المحیط). شهر خوش آیند خوشنما. (ناظم الاطباء). و رجوع به ثامل شود، لبن مثمل، لبنی که سرشیر بسیار بندد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شیر سرشیر بسته و کف کرده. (ناظم الاطباء)
بلد مثمل، شهری که بتوان در آن مقام کرد. (از منتهی الارب) (از محیط المحیط). شهر خوش آیند خوشنما. (ناظم الاطباء). و رجوع به ثامل شود، لبن مثمل، لبنی که سرشیر بسیار بندد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شیر سرشیر بسته و کف کرده. (ناظم الاطباء)
لبن مثمل، شیری که سرشیر بسیار بندد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از صفات آوازهای خر است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام یکی از آوازهای خر. (ناظم الاطباء) ، از صفات آوازهای کبوتر. (از اقرب الموارد). از صفات آوازهای حمار یا صحیح تر حمام (کبوتر) است. (از محیط الحمیط)
لبن مثمل، شیری که سرشیر بسیار بندد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از صفات آوازهای خر است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام یکی از آوازهای خر. (ناظم الاطباء) ، از صفات آوازهای کبوتر. (از اقرب الموارد). از صفات آوازهای حمار یا صحیح تر حمام (کبوتر) است. (از محیط الحمیط)
زهر کشنده. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زهری که مدتی در آب خیسانده و خوب رسیده باشد. (از اقرب الموارد). زهر در شیر پرورده. (از محیط الحمیط)
زهر کشنده. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). زهری که مدتی در آب خیسانده و خوب رسیده باشد. (از اقرب الموارد). زهر در شیر پرورده. (از محیط الحمیط)
باران که همیشه باردو اکثر بارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). باران بسیار و دائم، پایدار و دائم و همیشه. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به اثجام شود
باران که همیشه باردو اکثر بارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). باران بسیار و دائم، پایدار و دائم و همیشه. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به اثجام شود
درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). - العقل المثمر، عقل مؤمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - المال المثمر، مال بسیار. (ناظم الاطباء). ، میوه دار و باردار و میوه دهنده و میوه آورنده و برومند. (ناظم الاطباء). میوه دارنده و میوه آورنده. (غیاث). ثمردهنده. میوه ده. بامیوه. بارور. باردار. بارآور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر کسی خواهد که به مصر باغی سازد در هر فصل سال که باشد بتواند ساخت چه هر درخت که خواهد... خواه مثمر و محمل و خواه بی ثمر... (سفرنامۀناصرخسرو). و گفتند بر بام سرای سیصد تغار نقرگین بنهاده و در هر یک درختی کشته چنان است که باغی و همه درختهای مثمر و حامل. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 81). دستم بکف دست نبی دادبه بیعت زیر شجر عالی پرسایه و مثمر. ناصرخسرو. و نهالی که زینت بخش چمن دین و دولت و آرایش باغ ملک و ملت خواهد بود مثمر نگردد مگر... (سندبادنامه ص 54). گر نگشتی هیزم او مثمر بدی تا ابدمعمور و هم عامر بدی. (مثنوی چ نیکلسن ج 3 ص 240). ، با سود و فایده و سودآورنده. (ناظم الاطباء). نتیجه بخش. نتیجه دهنده: می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و افعال ستوده... مدروس گشته... و دروغ مؤثر و مثمر. (کلیله و دمنه). چون مدت اقبال گذشت و نوبت دولت به آخر رسید معاونت و مصاحبت نوح موجب مذلت و مثمر مسکنت باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 118). تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان گاهی مفیض راحت و گه مثمر محن... جامی - غیرمثمر، بی بار و بی فایده و بی ثمر. (ناظم الاطباء). - مثمرثمر، بافایده. (ناظم الاطباء). - مثمرثمر بودن، فایده داشتن. (ناظم الاطباء)
درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). - العقل المثمر، عقل مؤمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - المال المثمر، مال بسیار. (ناظم الاطباء). ، میوه دار و باردار و میوه دهنده و میوه آورنده و برومند. (ناظم الاطباء). میوه دارنده و میوه آورنده. (غیاث). ثمردهنده. میوه ده. بامیوه. بارور. باردار. بارآور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر کسی خواهد که به مصر باغی سازد در هر فصل سال که باشد بتواند ساخت چه هر درخت که خواهد... خواه مثمر و محمل و خواه بی ثمر... (سفرنامۀناصرخسرو). و گفتند بر بام سرای سیصد تغار نقرگین بنهاده و در هر یک درختی کشته چنان است که باغی و همه درختهای مثمر و حامل. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 81). دستم بکف دست نبی دادبه بیعت زیر شجر عالی پرسایه و مثمر. ناصرخسرو. و نهالی که زینت بخش چمن دین و دولت و آرایش باغ ملک و ملت خواهد بود مثمر نگردد مگر... (سندبادنامه ص 54). گر نگشتی هیزم او مثمر بدی تا ابدمعمور و هم عامر بدی. (مثنوی چ نیکلسن ج 3 ص 240). ، با سود و فایده و سودآورنده. (ناظم الاطباء). نتیجه بخش. نتیجه دهنده: می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و افعال ستوده... مدروس گشته... و دروغ مؤثر و مثمر. (کلیله و دمنه). چون مدت اقبال گذشت و نوبت دولت به آخر رسید معاونت و مصاحبت نوح موجب مذلت و مثمر مسکنت باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 118). تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان گاهی مفیض راحت و گه مثمر محن... جامی - غیرمثمر، بی بار و بی فایده و بی ثمر. (ناظم الاطباء). - مثمرثمر، بافایده. (ناظم الاطباء). - مثمرثمر بودن، فایده داشتن. (ناظم الاطباء)
بسیارمال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثمیر شود، کشتی که دانه بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). گیاهی که گل و شکوفۀ آن ساقط شده و دانه بسته باشد. (ناظم الاطباء) ، کسی که برگ و بار درخت را جهت ستور می چیندو فراهم می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
بسیارمال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثمیر شود، کشتی که دانه بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). گیاهی که گل و شکوفۀ آن ساقط شده و دانه بسته باشد. (ناظم الاطباء) ، کسی که برگ و بار درخت را جهت ستور می چیندو فراهم می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
تیر منگیا (منگیا قمار)، پیکان نانهاده، روش هموار، گونه ای دبیره نویسی پیچنده در پیچنده فرو رفته ژرف فرو رفته تیرقمار، پیکان نانهاده، مسلک هموار، یکی از اشکال خطوط اسلامی. پیچنده چیزی در جامه. سخت محکم در آمده در چیزی. گ
تیر منگیا (منگیا قمار)، پیکان نانهاده، روش هموار، گونه ای دبیره نویسی پیچنده در پیچنده فرو رفته ژرف فرو رفته تیرقمار، پیکان نانهاده، مسلک هموار، یکی از اشکال خطوط اسلامی. پیچنده چیزی در جامه. سخت محکم در آمده در چیزی. گ