جدول جو
جدول جو

معنی مثلبه - جستجوی لغت در جدول جو

مثلبه
(مَ لَ بَ / مَلُ بَ)
عیب. (دهار) (اقرب الموارد). نقصان. (مهذب الاسماء). عیب و نقیصه. ج، مثالب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقابل منقبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مثالب شود، ملامت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثلبه
آک (عیب)، بسیار دشنام دهنده
تصویری از مثلبه
تصویر مثلبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثلثه
تصویر مثلثه
ویژگی حرفی که دارای سه نقطه است مثلاً پ، ویژگی هرسه برجی که بر طبیعتی واحد دلالت کنند، مثلث
مثلّثۀ آبی: در علم نجوم سه برج حوت و سرطان و عقرب
مثلّثۀ مایی: در علم نجوم سه برج حوت و سرطان و عقرب، مثلّثۀ آبی
مثلّثۀ آتشی: در علم نجوم سه برج حمل و اسد و قوس
مثلّثۀ ناری: در علم نجوم سه برج حمل و اسد و قوس، مثلّثۀ آتشی
مثلّثۀ بادی: در علم نجوم سه برج جوزا و میزان و دلو
مثلّثۀ هوایی: در علم نجوم سه برج جوزا و میزان و دلو، مثلّثۀٴ بادی
مثلّثۀ خاکی: در علم نجوم سه برج ثور و سنبله و جدی
مثلّثۀ ترابی: در علم نجوم سه برج ثور و سنبله و جدی، مثلّثۀ خاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلبه
تصویر مجلبه
آنچه سبب کشیدن و جلب کردن شود، وسیلۀ جلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثله
تصویر مثله
بریدن گوش، بینی یا لب کسی به عنوان شکنجه، بریده شدن گوش، بینی یا لب کسی، ویژگی شخص مثله شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثابه
تصویر مثابه
اندازه، درجه
منزلت، پایه، جایگاه، جای گرد آمدن، محل اجتماع مردم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
جای بازگشتن. (ترجمان القرآن). جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای گردآمدن مردم پس از پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) ، منزل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب در آن گردآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مثابهالبئر، محل گرد آمدن آب در چاه. (از اقرب الموارد) ، سنگهای گرداگرد چاه یا نورد چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جای آب گرفتن از چاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پای دام صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، عدد بسیار و گویند عند فلان مثابه من الناس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کاروانسرا و مهمانخانه و جز آن. (ناظم الاطباء) ، درجه و رتبه. طریقه و رسم، مشابهت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ)
سبب کشیدن و برابر آوردن چیزی. ج، مجالب. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه می کشد و سبب کشیدن می گردد و چیزی می آورد و گویند: حسن الخلق مجلبه للموده، یعنی نیکویی خوی دوستی را می کشدو می آورد. (ناظم الاطباء). سبب کشیدن و برآوردن چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ بَ / بِ)
مثقب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تاشرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف
آخر بود به مثقبه اول به مطرقه.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
با آلات و اسبابی مخصوص که فی المثل بمنزلۀ مثقبۀ نجاری است. (المآثر و الاّثار، ص 114). و رجوع به مثقب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ ثَ)
سوم تار از بربط. (ناظم الاطباء). و رجوع به مثلث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لَ ثَ)
مؤنث مثلث. (ناظم الاطباء). رجوع به مثلث و مثلثه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لَ ثَ / ثِ)
مأخوذ از تازی، سه تایی و سه گوشه. (ناظم الاطباء). سه گوشه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از مثلثات چهارگانه مصطلحۀمنجمین است. (آنندراج). در نزد منجمان هر سه برجی از بروج دوازده گانه را که بر طبیعت واحد باشند خوانندپس حمل و اسد و قوس مثلثۀ آتشی هستند زیرا هر سه بر طبیعت آتشند و ثور و سنبله و جدی مثلثۀ ارضیه هستند زیرا هر سه بر طبیعت خاکند و جوزا و میزان و دلو مثلثۀ هوائیه اند زیرا هر سه بر طبیعت هوا هستند و سرطان و عقرب و حوت مثلثۀ مائیه هستند زیرا هر سه برطبیعت آبند و هر یک از مثلثه های مذکور به ستاره ای منسوب است که آن ستاره را رب آن مثلثه نامند و ارباب دو مثلثۀ ناریه و هوائیه کواکب نرینه از سیارات می باشند و ارباب دو مثلثۀ ارضیه و مائیه کواکب ماده ازسیارات هستند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آن برجها که طبع ایشان یکی است به هر دو کیفیت، نهادشان اندر فلک بر زاویه های مثلث متساوی الاضلاع است. وزین جهت برجهای مثلثه را یک چیز شمرند هر چند سه اند. و حکم ایشان یا یکی باشد یا نزدیک یک به دیگر. پس مثلثۀ نخستین حمل و اسد و قوس است آتشی گردآرنده و برکننده و تفصیل دلالت برجهای او آن است که حمل را آن آتشهاست که همی فروزند و بکار دارند. و اسد را آن آتشها که اندر سنگ و درخت بود و قوس را آن آتشهای غریزی است که از دل جانور به تن او پراکنده همی شود. و مثلثۀ دوم ثور و سنبله و جدی است خاکی دهنده از تونگری و تفصیلش آن است که ثور را آن گیاههاست که تخم ندارند و سنبله را آنچه تخم دارد و درخت او خرد بود و جدی را آنچه بالا گیرد و دراز و بزرگ شود. و مثلثۀ سیم جوزا و میزان و دلو هوایی است، بادی پراکنده و به تفصیل جوزا را آن هوای معتدل است که زنده کند و زنده دارد ومیزان را آن هواست که درختان از وی ببالند و آبستن شوند و میوه برسانند و دلو را هوای آشفته و زیانکار. مثلثۀ چهارم سرطان و عقرب و حوت آبی است بستاننده. و به تفصیل سرطان را آب خوش و پاک و عقرب را آب آمیخته و سخت رو و حوت را آب شور و گنده و ناخوش. (التفهیم ص 351 و352). هر سه برجی که بر یک طبیعت باشند که آنها را بر سه کوکب منسوب دارند که یکی صاحب مثلثه باشد و مقدم به روز و دیگری مقدم در شب و سومی شریک این دو به شب و روز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثلثۀ آبی، عبارت از سرطان و عقرب و حوت وآن را مثلثۀ مائی نیز خوانند. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- مثلثۀ آتشی، مثلثۀ ناری باشد که کنایه از برج حمل و برج اسد و برج قوس است از جمله بروج دوازده گانه فلکی. (برهان). کنایه از برج حمل و اسد و قوس و آن را مثلثۀ ناری هم خوانند. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- مثلثۀ ارضی، مثلثۀ خاکی. رجوع به ترکیب مثلثۀ خاکی شود.
- مثلثۀ بادی، مثلثۀ هوایی باشد که کنایه از برج جوزا و برج میزان و برج دلو است. (برهان). کنایه از برج جوزا و میزان و دلو و آن را مثلثۀ هوایی نیز گویند. (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- مثلثه باردۀ رطبه، بروج سرطان و عقرب و حوت باشد و ارباب آن مثلثه به روز زهره پس مریخ و به شب مریخ و پس زهره بود و شریک آن دو، به شب و روز قمر است. (علم احکام نجوم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب مثلثۀ آبی شود.
- مثلثۀ باردۀ یابسه، بروج ثور و سنبله و جدی باشد و ارباب آن مثلثه به روز زهره و پس ماه باشد و به شب ماه و پس زهره و شریک آن دو به شب و روز مریخ است. (علم احکام نجوم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب مثلثۀ خاکی شود.
- مثلثۀ ترابی، ثور و سنبله و جدی است. (منتهی الارب). مثلثۀ خاکی.
- مثلثۀ حارۀ رطبه، بروج جوزا و میزان و دلو باشد و ارباب این مثلثه به روز زحل و پس عطارد و به شب عطارد و پس زحل است و شریک آن دو به شب و روز مشتری است. (علم احکام نجوم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب مثلثۀ بادی شود.
- مثلثۀ حارۀ یابسه، بروج حمل و اسد و قوس باشند و ارباب این مثلثه به روز آفتاب و پس از آن مشتری و به شب مشتری و پس از آن آفتاب و شریک آن دو به شب و روز زحل است. (علم احکام نجوم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب مثلثۀ آتشی شود.
- مثلثۀ خاکی، اشاره به برج ثور و برج سنبله و برج جدی است. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- مثلثۀ مائی، مثلثۀ آبی، رجوع به ترکیب مثلثۀ آبی شود.
- مثلثۀ ناری، مثلثۀ آتشی. رجوع به ترکیب مثلثۀ آتشی شود.
- مثلثۀ هوائی، مثلثۀ بادی. رجوع به ترکیب مثلثۀ بادی شود.
، نوعی عطر مرکب است. برمکیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مثلث شود، حرفی که صاحب سه نقطه باشد، ثاء مثلثه یعنی ثاء که سه نقطه دارد و این را لغویین آرند مزید توضیح ضبط را تا با ’باء’ و ’تاء’ و جز آن مشتبه نشود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، قائلین به تثلیث. معتقدین به اقانیم ثلاث. ارباب تثلیث. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مثلث شود، کلمه ای که حرف اول آن رابه فتحه و کسره و ضمه، هر سه می توان خواند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، حمی الغب است و ظاهراً نوبۀ سه یک همان است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کوکب و آن طعامی است از برنج و نخود و باقلی که مساوی بگیرند و بکوبند و بپزند. (مکارم الاخلاق طبرسی ص 84، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ جَ)
برف دان. (مهذب الاسماء). جای برف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یخچال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / مَ بِ)
حد و مرتبه. (آنندراج). اندازه. مقدار. حد. درجه. منزلت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شد انطفای حرارت بدان مثابه که موم
رود در آتش و نقصان نیابد از تب و تاب.
وحشی.
، جایگاه. قرارگاه: به افشین که مقر عز و مثابۀ مجد او بود رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341) ، مانند. (آنندراج). سان. گونه:
به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا
به یک مثابه نگردد همی رکاب قدر.
قاآنی.
- بمثابۀ، چون. همانند. بمنزلۀ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تو این کتاب را بمثابۀ قرآن کرده ای. (سفرنامۀ ناصرخسرو).
او کیست که با روان تاریک
باشد بمثابۀ هویدیک.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(حُ تَ)
گرفتن چوب آتش زنه را از درخت ناشناخته یعنی ندانستن که آتش میدهد یا نه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در خاکستر بریان کردن گندم را یا بضرورت کبیده نمودن آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت فروبردن آب را. (منتهی الارب) ، شورانیدن، پراکنده ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تباه کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لِ بَ)
امراءه مجلبه، زن بسیارفریاد بیهده گوی بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ بَ)
جائی که در آن حب المحلب می روید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ لِ بَ)
ارض مثعلبه، زمین روباه ناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / مَثْ وَ بَ)
پاداش نیکی. (دهار). پاداش به نیکی. (ترجمان القرآن). پاداش. (منتهی الارب) (آنندراج). پاداش و جزا. (ناظم الاطباء). ثواب. (اقرب الموارد). جزای نیکی و اجرت عبادت در آخرت. (غیاث). اجر و مزد. ج، مثوبات. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : ولو انهم آمنوا واتقوا لمثوبه من عنداﷲ خیر لوکانوا یعلمون. (قرآن 103/2). قل هل انبئکم بشر من ذلک مثوبه عنداﷲ من لعنه اﷲ و غضب علیه. (قرآن 60/5). و رجوع به مثوبت و مثوبات شود
لغت نامه دهخدا
(طَغْیْ)
چیره شدن. مغلب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ بَ)
شتر مادۀ چرکن. معلّبه. (منتهی الارب) (آنندراج) ، ماده شتری که در گردن وی نشان علاب باشد. معلّبه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَلْ لَ بَ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ لْ لَ بَ)
بهطه. (بحر الجواهر). بهط. شیربرنج. رجوع به بهط و بهطه (ب ه ط ط) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَقْ قَبَ)
یک دانه مروارید سفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مثله
تصویر مثله
گوش و بینی بریدن، نوعی شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
مثقبه در فارسی: مته بر ماهه مثقب: با آلات و اسبابی مخصوص که فی المثل بمنزله مثقبه نجاری است
فرهنگ لغت هوشیار
مثلثه در فارسی مونث مثلث: بنگرید به مثلث مونث مثلث یا مثلثه آبی. برجهای سرطان عقرب و حوت. یا مثلثه آتشی. برجهای حمل اسد و قوس. یا مثلثه بادی. برجهای جوزا میزان و دلو. یا مثلثه خاکی. برجهای ثور سنبله و جدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثوبه
تصویر مثوبه
پاداش نیکی، جزای نیکی و اجرت عبادت در آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
مجلبه در فارسی: به خود کشیدن، به خود کشنده بسوی خود کشیدن جلب کردن، وسیله جلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثابه
تصویر مثابه
جای بازگشتن، جای گرد آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلبه
تصویر مجلبه
((مَ لَ بَ یا بِ))
به سوی خود کشیدن، جلب کردن، وسیله جلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثابه
تصویر مثابه
((مَ بِ یا بَ))
جایگاه، منزلت، رتبه، درجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثله
تصویر مثله
((مُ لِ))
گوش و بینی بریده شده
فرهنگ فارسی معین
مانند، مثابت، همانند، اندازه، حد، منزلت، مقام، جایگاه، مکان، شکل، قسم، گونه، نوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر دید چوبی به مثقبه سوراخ کرد، دلیل که به حیله از مردم چیزی ستاند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب