موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه، در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل، فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره مثال دادن: فرمان دادن، برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹) مثال زدن: ذکر کردن مثال
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه، در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل، فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره مثال دادن: فرمان دادن، برای مِثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹) مثال زدن: ذکر کردن مثال
بطور مثال و تمثیل. (ناظم الاطباء). فی المثل. بمثل. از برای مثل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بعنوان مثل: و در میان شهر آنجا که مثلاً نقطۀ پرگار باشد دکۀ انباشته برآورده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). اگر مثلاً در ملک مشارکت توقع کنی مبذول است. (کلیله و دمنه). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواندآمد. (کلیله و دمنه). مثلاً چون کوهی که عرادۀ رعد... و تیر پران بارانش رخنه ای نکند. (مرزبان نامه)
بطور مثال و تمثیل. (ناظم الاطباء). فی المثل. بمثل. از برای مثل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بعنوان مثل: و در میان شهر آنجا که مثلاً نقطۀ پرگار باشد دکۀ انباشته برآورده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). اگر مثلاً در ملک مشارکت توقع کنی مبذول است. (کلیله و دمنه). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواندآمد. (کلیله و دمنه). مثلاً چون کوهی که عرادۀ رعد... و تیر پران بارانش رخنه ای نکند. (مرزبان نامه)
بنگرید به مخلاه در رسم الخط فارسی برای مخلی بکار رود، طعامی است و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کرده فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده درآن بفشارند و در نانهای یوخه آب زده پیچند و بخورند بورانی بادنجان
بنگرید به مخلاه در رسم الخط فارسی برای مخلی بکار رود، طعامی است و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کرده فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده درآن بفشارند و در نانهای یوخه آب زده پیچند و بخورند بورانی بادنجان
بنگرید به مطلی: و فارسی گویان گمان کرده اند که این واژه با طلا در پیوند و همخانواده است از این روی آن را با زر اندود یا زر و مال برابر دانسته اند. طلا نادرست نویسی تلای پارسی است که همان زر است در تازی به تلا ذهب می گویند و این واژه باآرش یا مانک زر اندود یا اندوده در تازی نیامده است. اندود شده، فلزی که روی آن طلاکشیده باشند زراندود شده طلا کشیده. زرنگار، مذهب و پوشیده شده از طلا
بنگرید به مطلی: و فارسی گویان گمان کرده اند که این واژه با طلا در پیوند و همخانواده است از این روی آن را با زر اندود یا زر و مال برابر دانسته اند. طلا نادرست نویسی تلای پارسی است که همان زر است در تازی به تلا ذهب می گویند و این واژه باآرش یا مانک زر اندود یا اندوده در تازی نیامده است. اندود شده، فلزی که روی آن طلاکشیده باشند زراندود شده طلا کشیده. زرنگار، مذهب و پوشیده شده از طلا
ساخته فارسی گویان از کلاه پارسی کلاهپوش کلاهدار کسی که کلاه بر سر گذارد مقابل معمم: (گرچه از مکلا و مستفرنگ است و من آخوند شل و ولی بیش نیستم) (سر و ته یک کرباس 36: 2)
ساخته فارسی گویان از کلاه پارسی کلاهپوش کلاهدار کسی که کلاه بر سر گذارد مقابل معمم: (گرچه از مکلا و مستفرنگ است و من آخوند شل و ولی بیش نیستم) (سر و ته یک کرباس 36: 2)
رسم الخط فارسی بجای} مولی {سرور مخدوم آقا خداوندگار، بنده عبد (از اضداد) : (هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند هیچ مولا بتن خود سوی مولا نشود) (منوچهری. د. چا. 11: 1)، دوستدار دوستار، جمع موالی مولایان مولاکان. مولنده درنگ کننده. آب زیر کاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده. سرور، مولی، مخدوم
رسم الخط فارسی بجای} مولی {سرور مخدوم آقا خداوندگار، بنده عبد (از اضداد) : (هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند هیچ مولا بتن خود سوی مولا نشود) (منوچهری. د. چا. 11: 1)، دوستدار دوستار، جمع موالی مولایان مولاکان. مولنده درنگ کننده. آب زیر کاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده. سرور، مولی، مخدوم
تثنیه مثل: دو مثل، دو امری که مشارک باشند در حقیقتی واحد از آن روی که ایشان چنین باشند چون انسان و اسب که مختلفانند و جسمیت ایشان هر دو متماثلانند و بالاخره مثلان دو چیزی هستند که هر یک از آنها جانشین دیگری شود مانند دو سیاهی در مقابل متخلفان که هیچ یک جانشین دیگری نمیشوند مانند سیاهی وسفیدی و حرکت و سکون
تثنیه مثل: دو مثل، دو امری که مشارک باشند در حقیقتی واحد از آن روی که ایشان چنین باشند چون انسان و اسب که مختلفانند و جسمیت ایشان هر دو متماثلانند و بالاخره مثلان دو چیزی هستند که هر یک از آنها جانشین دیگری شود مانند دو سیاهی در مقابل متخلفان که هیچ یک جانشین دیگری نمیشوند مانند سیاهی وسفیدی و حرکت و سکون