جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مثلاً

مثلاً

مثلاً
بطور مثال و تمثیل. (ناظم الاطباء). فی المثل. بمثل. از برای مثل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بعنوان مثل: و در میان شهر آنجا که مثلاً نقطۀ پرگار باشد دکۀ انباشته برآورده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). اگر مثلاً در ملک مشارکت توقع کنی مبذول است. (کلیله و دمنه). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواندآمد. (کلیله و دمنه). مثلاً چون کوهی که عرادۀ رعد... و تیر پران بارانش رخنه ای نکند. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا

مثلان

مثلان
تثنیه مثل: دو مثل، دو امری که مشارک باشند در حقیقتی واحد از آن روی که ایشان چنین باشند چون انسان و اسب که مختلفانند و جسمیت ایشان هر دو متماثلانند و بالاخره مثلان دو چیزی هستند که هر یک از آنها جانشین دیگری شود مانند دو سیاهی در مقابل متخلفان که هیچ یک جانشین دیگری نمیشوند مانند سیاهی وسفیدی و حرکت و سکون
فرهنگ لغت هوشیار

مآلاً

مآلاً
سرانجام. در آخر. بالمآل. عاقبهالامر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

مثلات

مثلات
جَمعِ واژۀ مَثُلَه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مثله شود
لغت نامه دهخدا

مثلات

مثلات
مثلها و ضرب المثلها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَثَل شود
لغت نامه دهخدا

مهلاً

مهلاً
مصدر است که مفعول مطلق واقع می شود به حذف فعل و فاعل و به معنی امرمستعمل می گردد، ای امهل، یعنی آهسته. (غیاث) (آنندراج). آهسته. آهسته رو. آهسته باش. (زمخشری). آرام.
- مهلاً مهلاً، آهسته آهسته. رجوع به مهل شود
لغت نامه دهخدا

مثلا

مثلا
از برای مثل، بطور مثال وتمثیل، چنانکه برای نمونه بطور مثال، مثلا چون کوهی که عراده رعد... و تیر پران بارانش رخنه نکند
فرهنگ لغت هوشیار