گوشه نشین در غار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فرو رونده در غور زمین. (ناظم الاطباء). به غور آینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغور شود
گوشه نشین در غار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فرو رونده در غور زمین. (ناظم الاطباء). به غور آینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغور شود
شلم مانندی گنده بوی و شیرین. ج، مغاثیر. (ناظم الاطباء). مغثر. (منتهی الارب). مغثر. مغثار. لغتی است در مغفور. (از اقرب الموارد). و رجوع به مغثر و مغفور شود
شلم مانندی گنده بوی و شیرین. ج، مغاثیر. (ناظم الاطباء). مِغثَر. (منتهی الارب). مِغثَر. مِغثار. لغتی است در مُغفور. (از اقرب الموارد). و رجوع به مغثر و مغفور شود
جمع واژۀ ثغر. پیشینیان (از دندان) ، سرحدها ودربندها میان کفر و اسلام: که بدیشان خللها را دریابد و ثغور را استوار کند. (تاریخ بیهقی). بوم چالندر است مرتع من مار و رنگم در این نقاب و ثغور. مسعود سعد (دیوان ص 268). و نان پارۀ او به دیگری از بندگان دولت دادن که به کفایت امور و سد ثغور و موافقت جمهور قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی 58)
جَمعِ واژۀ ثغر. پیشینیان (از دندان) ، سرحدها ودربندها میان کفر و اسلام: که بدیشان خللها را دریابد و ثغور را استوار کند. (تاریخ بیهقی). بوم چالندر است مرتع من مار و رنگم در این نقاب و ثغور. مسعود سعد (دیوان ص 268). و نان پارۀ او به دیگری از بندگان دولت دادن که به کفایت امور و سد ثغور و موافقت جمهور قیام نماید. (ترجمه تاریخ یمینی 58)
نام آن قسمت از بلاد شام است که نزدیک بقلمرو روم بوده. (مفاتیح العلوم). و آنرا ثغورالروم نیز گفته اند. (الجماهرص 48) ، ثغورالجزیره. نام شهرهائی و شهرکهائی است ثغر بر روی رومیان و از شامند ولکن بجزیره باز خوانند و از آنهاست، سمیساط. سنجه. منصور. قورس ؟ ملطیه. مرعش. جذب ؟ هارونی. بیاس. کبیس. کمرینا؟ مصیصه. عین زربه. اذنه. طرسوس. اولاس. (حدود العالم) قلعه ای است به یمن حمیر را
نام آن قسمت از بلاد شام است که نزدیک بقلمرو روم بوده. (مفاتیح العلوم). و آنرا ثغورالروم نیز گفته اند. (الجماهرص 48) ، ثغورالجزیره. نام شهرهائی و شهرکهائی است ثغر بر روی رومیان و از شامند ولکن بجزیره باز خوانند و از آنهاست، سمیساط. سنجه. منصور. قورس ؟ ملطیه. مرعش. جذب ؟ هارونی. بیاس. کبیس. کمرینا؟ مصیصه. عین زربه. اذنه. طرسوس. اولاس. (حدود العالم) قلعه ای است به یمن حمیر را
برانگیزنده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بحث کننده از علم قرآن. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بحث می کند از علم قرآن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثویر شود، کسی که بلند می کند گرد و خاک را، کسی که برمی انگیزاند هنگامه و غوغا را، آن که برمی خیزاند شتران را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
برانگیزنده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بحث کننده از علم قرآن. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که بحث می کند از علم قرآن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثویر شود، کسی که بلند می کند گرد و خاک را، کسی که برمی انگیزاند هنگامه و غوغا را، آن که برمی خیزاند شتران را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)