جدول جو
جدول جو

معنی مثرنطی - جستجوی لغت در جدول جو

مثرنطی
(مُ رَ)
رجل مثرنط، مرد احمق گران. (منتهی الارب). مرد ثقیل و گران. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثانی
تصویر مثانی
مثنا، قرآن، سوره هایی که در بخش دوم قرآن واقع شده اند و تعداد آیات آن ها از صد کمتر است
سورۀ فاتحه
فرهنگ فارسی عمید
شعری که هر دو مصراع آن قافیه داشته باشد و قافیۀ مصراع دوم آن نظیر قافیۀ مصراع اول باشد، منظومه ای که در این قالب سروده شده باشد مثلاً مثنوی معنوی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ)
بدن مثرنت، بدن تازۀ پرگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدن بسیارپیه. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل، در 22هزارگزی شرقی اردبیل و 20هزارگزی راه اردبیل به آستارا در جلگۀ معتدل واقعو دارای 1419 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوب و شغل مردمش زراعت و گله داری است. دارای دبستان نیز می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نا)
مار شاخدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مقرنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نا)
ادیم مقرنی، ادیمی پیراسته به قرنوه. (مهذب الاسماء). سقاء مقرنی، مشک به قرنوه پیراسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 10هزارگزی شمال باختری اردبیل با 1419 تن سکنه، آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مثنی [م نا] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مثنی شود، جمع واژۀ مثناه [م / م ] . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مثناه شود،
{{اسم خاص}} قرآن است به سبب اقتران آیۀ رحمت و آیۀ عذاب. (از منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). در شرع اطلاق می شود بر تمامی قرآن مجید زیرا مشتمل است بر وعد و وعید و بهشت و دوزخ و مبداء و معاد و امر و نهی و احکام اعتقادیه و عملیه و بر مراتب سعداء و مدارج اشقیاء. (از کشاف اصطلاحات الفنون). از جمله نامهای قرآن است. (از نفایس الفنون)، آنچه از قرآن مکرر است، سورۀ فاتحه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سورۀ فاتحه از آنکه دوباره خوانده می شود در دو رکعت. (غیاث) (آنندراج). سورۀ فاتحهالکتاب زیرا مشتمل است بر وعد و وعید در این آیت: مالک یوم الدین. و بر احوال نیکوکاران و تبهکاران در این آیت: الذین انعمت علیهم. الی آخر سوره و برای آنکه در هر نماز در هر رکعت اول و دوم باید خوانده شود و برای آنکه این سوره در دو نوبت بر پیغمبر نازل شد یک نوبت در مکه زمانی که نماز واجب گردید و یک نوبت در مدینه هنگامی که قبله از بیت المقدس به خانه کعبه نقل و تحویل گردید. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، سورتهای قرآن دراز و کوتاه. (محمود بن عمر). سورۀ بقره یا براءه یا هر سوره ای که کم از سوره های طوال و مئین و زاید از سوره های مفصل باشد یا سورۀ حج و سورۀ قصص و سورۀ نمل و سورۀ عنکبوت و سورۀ نور و سورۀ انفال و سورۀ مریم و سورۀ روم و سورۀ یس و سورۀ فرقان و سورۀ حجر و سورۀ ابراهیم و سورۀ ص و سورۀ محمد و سورۀ لقمان و سورۀ زخرف و سورۀ ق و سورۀ مؤمن و سورۀ سجده و سورۀ احقاف و سورۀ جاثیه و سورۀ دخان و سورۀ احزاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سوره هایی که آیاتش از صد کمتر باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). سورتها از قرآن که هر یک کمتر از صد آیت است یعنی ثوانی مئین مأخوذ از قول رسول (ص) : اعطیت مکان الانجیل المثانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سوره هایی از قرآن که پس از مئین آیند زیرا این سوره ها مثنی یعنی مابعد آنها هستند وبه عبارت دیگر مئین اوایل بشمار آیند و مثانی ثوانی محسوب گردند.
- سبع المثانی. رجوع به همین کلمه شود.
،
{{عربی، اسم}} تارهای دوم عود. (از منتهی الارب). آنچه بعد از تارهای اول عود است. (از اقرب الموارد). تارهای دوم عود که آلتی از آلات موسیقی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی.
حافظ.
سلام اﷲ ما کر اللیالی
و جاوبت المثانی و المثالی.
حافظ.
، زانوی ستور و دو آرنج آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زانو و آرنج ستور. (ناظم الاطباء)، پیچ و خمهای وادی. (از اقرب الموارد)، بعضی از محققان نوشته اند که جمع مثنی [م ث ن نا] باشد به معنی تثنیه کرده شده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ طِ)
مرّ مثر طلا، جامه کشان گذشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ طِ)
بسیار فربه یا خاص است به ستور. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). بسیار فربه و ستور بسیار فربه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ طا)
کام دهن. (منتهی الارب). لهاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
منسوب به مرند از بلاد آذربایجان. (از الانساب سمعانی) ، اهل مرند، از مرند. ساخت مرند:
سر بدخواه جاهت پی سپر باد
چوفغفوری و خاقانی مرندی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَنْ نی)
آن که پیوسته نگرد به سوی محبوب خود. (آنندراج). عاشقی که پیوسته به معشوق خود می نگرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طا)
آنچه گرداگرد عنفقه، یعنی ریش بچه باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مرطاوان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ طِ)
آنکه بلند کند بینی را و تکبر نماید و خشم گیرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). متکبری که بینی خود را بلند کند و خشم گیرد
لغت نامه دهخدا
(ثَ رَ طا)
مرد احمق گران
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَ)
بی ادب و گستاخ و ناشایسته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
حبنطاء. حبنطاه. حبنطی. مرد کوتاه و فربه کلان شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به اصطلاح علم اشکال هندسی چیزی که یک سر آن مدور و پهن باشد و سر دیگر آن باریک به تدریج بود چنان که شکل گزر باشد. (غیاث) (از آنندراج). هر جسمی که بشکل مخروط باشد. (ناظم الاطباء). آنچه به شکل مخروط باشد. شکلی مجسم که ابتدای او از دایره باشد و هموار و یکسان به تدریج باریکتر میشود تا آنکه سر او به یک نقطه بازآید چنانکه خراط تواند تراشید بر مثال ترنجی که سر او نیک باریک و تیز باشد. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). صنوبری. کله قندی.
- سطح مخروطی، آن سطحی است که از تغییر مکان خطی موسوم به مولد حاصل شود و آن همواره بر نقطۀ ثابت به نام رأس می گذرد و بر منحنی معینی به اسم هادی متکی است.
- ظل مخروطی، سایه ای به شکل مخروط که بوسیلۀ سیاره ای در جهت مخالف خورشید افکنده شده باشد. (از لاروس).
- مخروطی شکل، هر جسمی که به شکل مخروط باشد. صنوبری شکل.
- مقاطع مخروطی،اگر یک مخروط مستدیر قائم یا دوار را با یک صفحه قطع کنیم بر حسب وضع صفحۀ قاطع یکی از منحنیهای زیر به دست خواهد آمد: بیضی (قطع ناقص) ، هذلولی (قطع زاید) ، سهمی (قطع مکانی). این منحنیها را مقاطع مخروطی نامند و بخشی از هندسه که از خواص منحنیهای مذکور بحث می کند مخروطات نامیده می شود. و رجوع به مخروطات و فرهنگ فارسی معین شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
غالب. برتر. (از منتهی الارب). تفوق یافته و غلبه کننده بر کسی. رجوع به سرندی و اسرنداء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
نعت از ابرنتاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آماده گردیده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، مرد کوتاه بالای حیله ساز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، خشمناکی که از خشم بطرف احدی نظر نکند. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ طی ی)
مسلمه بن احمد بن قاسم بن عبد مجریطی، مکنی به ابوالقاسم (338- 398 هجری قمری) ریاضی دان و ستاره شناس و فیلسوف و پیشوای ریاضی دانان اندلس بود. او راست: ’ثمارالعدد’ در حساب و ’اختصار تعدیل الکواکب من زیج التبانی’ و ’رتبه الحکیم’ و ’غایه الحکیم’ و ’کتاب الاحجار’ و جز اینها.. و رجوع به ریحانهالادب چ 2 ج 5 ص 190 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
آنکه به زدن و دشنام دادن بر چیزی غالب شود و چیره گردد. (ناظم الاطباء). به زدن و دشنام و قهر فراگیرنده و چیره گردنده بر کسی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره گردنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مثانی
تصویر مثانی
جمع مثنی، دو تا ها، دو دو ها، تار های دویم در چنگ
فرهنگ لغت هوشیار
شعری که هر دو مصراع آن قافیه داشته باشد و قافیه مصراع دوم آن نظیر قافیه مصراع اول باشد
فرهنگ لغت هوشیار
(در تازی آمده است) : از ریشه پارسی گاو دنبال چرخوکی سرودیس منسوب به مخروط یا سطح مخروطی. سطحی است که از تغییر مکان خطی موسوم به مولدبوجود آید و آن همواره بر نقطه ای ثابت بنام راس میگذرد و بر منحنی معینی باسم هادی متکی است. یا مقاطع مخروطی. اگر یک مخروط مستدیر قایم یا دوار را با یک صفحه قطع کنیم برحسب وضع صفحه قاطع یکی از منحنیهای زیر بدست خواهد آمد: بیضی (قطع ناقص) هذلولی (قطع زاید) سهمی (قطع مکافی)، این منحنیها را مقاطع مخروطی نامند و بخشی از هندسه را که از خواص منحنیهای مذکور بحث میکند مخروطات خوانند. یامخروطیان، جمع مخروطی. تیره ایست از گیاهان باز دانه از رده پیدازادان که غالبا در منطقه معتدله میرویند. ساقه این تیره از گیاهان دارای طبقه مولدی است که آوندهای قرصی چوبی میسازد. برگهای آنها عموما باریک و سوزنی و دارای یک رگبرگ دایمی است و درخت همیشه سبز است. در تمام قسمتهای آنها لوله های شیرابه است که صمغهای مختلف ترشح میکنند. این صمغهابیشتر بنام تربانتین موسومند. میوه گیاهان این تیره مرکب و مخروطی شکل است. انواع مهم گیاهان این تیره عبارتند از: کاج سرو ابهل پیرو سرخدار و صنوبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
دوتایی، دوتا دوتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخرنی
تصویر مخرنی
انباری، گیاه دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنوی
تصویر مثنوی
((مَ نَ))
مزدوج، دو دو، شعر متحدالوزنی که هر یک از ابیات آن دارای قافیه مخصوص به خود باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
((مُ))
ثناگوی، ستایشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
((مُ ثَ نّا))
دو دو، دوتا دوتا، حرفی که دارای دو نقطه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثانی
تصویر مثانی
((مَ))
آیات قرآن، سوره فاتحه
فرهنگ فارسی معین
دو دو، مربوطبه مثنی، شعر و منظومه ای هم وزن که هر بیت ومصراع آن به یک قافیه باشد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قطعه ای سازی مربوط به کمانچه، که برگرفته از موسیقی سنتی ایران
فرهنگ گویش مازندرانی