جدول جو
جدول جو

معنی مثبجه - جستجوی لغت در جدول جو

مثبجه(مُ ثَبْ بَ جَ)
بوم یا عقاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). بوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ بِ جَ)
جمع واژۀ ثبج، بمعنی وسطالشی ٔ. (مراصد) ، کاهلی کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ جَ)
صحرائی است دارای کوههای معروف به جبال الاثبجه بنی جعفر بن کلاب را. (مراصد الأطلاع)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ جَ)
مؤنث مثمج. (منتهی الارب) (آنندراج). زن نقش و نگار زننده بر جامه. (از اقرب الموارد) ، زن زردوز و چکن دوز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ جَ)
برف دان. (مهذب الاسماء). جای برف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یخچال. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ نَ)
کیسۀ زنان که در آن آیینه و دیگر ادوات گذارند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ج، مثابن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُهََ بْ بِ جَ)
آماسیده. ورم کرده. بادکرده.
- ادویۀ مهبجه، داروهای متورم کننده و محرک و سوزاننده
لغت نامه دهخدا
(مُمْ بَجْ جَ)
منبج ّ. (ناظم الاطباء). رجوع به منبج شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ جَ)
متوسطمیان جید و ردی. نه خیاره و نه رذاله
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَبْ بِ)
آن که تعمیه کند در سخن و خط و بیان نکند آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در سخن و یا مکتوب تعمیه می کند و آن را درهم و مغشوش می گذارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثبیج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَبْ بَ)
سخن و یا مکتوب درهم پیچیده و مشوش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تثبیج شود، تعمیه شده و بیان ناکرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مثبته در فارسی مونث مثبت هایی، پایدار مونث مثبت: تمایلات مثبته انسانی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کلامش مطابق اسلوب نباشد، آنکه در گفتار و تحریر تعمیه بکار برد جمع مثبجین
فرهنگ لغت هوشیار