جدول جو
جدول جو

معنی مثامنه - جستجوی لغت در جدول جو

مثامنه(مَ مِ نَ)
هشت ملوکند از حمیر که خود را از جهت فرق ثمانیه مثامنه گفتند. (منتهی الارب). نام هشت نفر از پادشاهان حمیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به لباب الانساب ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
مثامنه(سُ)
بها کردن. (منتهی الارب). بها کردن وقیمت کردن. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آپامنه
تصویر آپامنه
(دخترانه)
نام دختر یکی از فرماندهان ایرانی در زمان سلوکیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ثامنه
تصویر ثامنه
ثامن، هشتم، هشتمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجامله
تصویر مجامله
چرب زبانی و خوشامدگویی، با کسی نیکویی و خوش رفتاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثافنت
تصویر مثافنت
هم زانو نشستن، کنایه از همنشینی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثانه
تصویر مثانه
کیسه ای ماهیچه ای در لگن خاصره که ادرار در آن جمع می شود، آبدان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ نَ)
آبدان که جای بول و کمیز باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جای کمیز اندر شکم. (دهار). کمیزدان. آبدان. (زمخشری). آبدان و جای بول. (ناظم الاطباء). جایگاه بول از انسان و حیوان. ج، مثانات. (از اقرب الموارد). و رجوع به مثانه شود، جای بچه. (منتهی الارب) (آنندراج). جای بچه در شکم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / نِ)
آبدان و آن جزء از بدن حیوان که در وی کمیز جمعمی گردد. (ناظم الاطباء). کیسۀ بول که در شکم می باشد. (غیاث). آبگاه. کمیزدان. شاش دان. پیشاب دان. بیت البول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مثانه به شکل بلوطاست هر دو سر تیز و میان فراخ و هر دو رگ گرده که آن را برابخ گویند اندر مثانه گشاده است تا آب از آن راه از گرده به مثانه اندرآید و چنان نیست که این جاکه برابخ به مثانه رسیده راه آب راست اندرمثانه گشاده است، لکن نخست اندرجرم صفاق دو منفذ گشاده است، پس هر دو منفذ اندرمیان صفاق و عصب گشاده است بر درازی مثانه تا به آخر او که نزدیک منفذ بیرون شدن آب است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کیسه ای است عضلانی غشایی و نازک و قابل اتساع که در عقب استخوان زهار واقع است. شکلش موقعی که خالی است پهن و جدارهایش برروی هم قرار گرفته اند و هنگامی که متدرجاً از ادرار پر شود، کروی و یا تخم مرغی شکل می شود. مثانه در موقعیکه خالی است، رأسش به طرف بالا و جلو و قاعده اش به طرف پایین و عقب است. زمانی که مقدارادرار در مثانه به 250 گرم برسد شخص حس ادرار می کند. ممکن است مثانه در موقع حبس البول محتوی یک لیتر یابیشتر ادرار باشد. (فرهنگ فارسی معین) :
نیک نگه کن که در حصار جوانیت
گرگ درنده است در گلوت و مثانه.
ناصرخسرو.
به کوه برق مثانه ز سنگ پارۀ لعل
به بحر ماه مشیمه ز نور بچۀ ناب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52).
و رجوع به مثانه شود.
- ورم مثانه، التهاب و عفونت و تورم جدار مثانه بر اثر عوامل میکربی و عفونی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
تأنیث ثامن، یک جزء از شصت جزء سابعه و ثامنه قسمت شده است به شصت تاسعه (فلک). ج، ثوامن
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ نَ)
توبره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شبیه توبره. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
با کسی نشستن. (تاج المصادر بیهقی). هم زانو نشستن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). هم زانو نشستن کسی را و مجالست کردن وی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی را بر چیزی یاری دادن. (تاج المصادر بیهقی). یاری کردن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
به یمن آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). به یمن شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سوی راست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سوی دست راست شدن. (یادداشت مؤلف) ، سوی دست راست بردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کسی را سوی دست راست ببردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
پشت را پست و برابر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ نی ی)
منسوب به مثامنه. (انساب سمعانی). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به زمان معاملت کردن. (تاج المصادر بیهقی). به روزگار معامله کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباذنه
تصویر مباذنه
فروتنی نمودن، اقرار کردن و شناختن و دانستن چیز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثابره
تصویر مثابره
مثابرت در فارسی پشتکار، بردباری، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
مجالست کردن همزانو نشستن، ... تو فیر علما و تبرک بمجالست ارباب ورع و مثافنت صلحا از ملوک عالم ممتاز گردانیده است، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
مجامعت در فارسی مرزش مایوت نیوتش - گای - گایش، هم آمیزی، آرمش جماع کردن مباشرت کردن: علی بن ابی طالب و عبدالله بن عباس و... گفتند: بمعنی مجامعت است، جماع آرمش: روا نباشد مرد را مجامعت زن
فرهنگ لغت هوشیار
مجامله و مجاملت در فارسی نیکویی کردن، خوش سودایی (سودا معامله)، چربزبانی چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضمنه
تصویر متضمنه
مونث متضمن
فرهنگ لغت هوشیار
متامله در فارسی مونث متامل: درنگ کننده، فرجام اندیش مونث متامل جمع متاملات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاینه
تصویر محاینه
معامله کردن با کسی به هنگامها
فرهنگ لغت هوشیار
مباینه و مباینت در فارسی: اویناختاری ناسازی از هم جدا شدن از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافنه
تصویر مثافنه
مثافنت در فارسی همزانو نشستن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمنه
تصویر مثمنه
مثمنه در فارسی مونث مثمن بنگرید به مثمن مونث مثمن جمع مثمنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارامنه
تصویر ارامنه
جمع ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ثامن، شصت یک سابعه 60، 1 سابعه. هر ثامنه شامل شصت تاسعه است، جمع ثوامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثانه
تصویر مثانه
آبدان که جای بول باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثانه
تصویر مثانه
((مَ نِ))
کیسه عضلانی غشایی که ادرار پس از خروج از کلیه ها، در آن جمع می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارامنه
تصویر ارامنه
ارمنیان
فرهنگ واژه فارسی سره
شاشدان، آبدان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب مثانه: شادی در پیش است.
مثانه شما درد می کند: مبلغی پول دریافت میکنید
روی مثانه شما عمل جراحی می شود:نکبت و بدشانسی در آینده
دیگران مثانه شان را عمل می کنند: غمی را که از آن رنج می برید پنهان می کنید.
مثانهشریک زندگی شما را بیرون می کشند:
ذات الریه خواهید کرد. کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب