جدول جو
جدول جو

معنی مثالثه - جستجوی لغت در جدول جو

مثالثه(سُ لَ)
چیزی به ثلث فرادادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ثالثه
تصویر ثالثه
ثالث، یک شصتم ثانیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتگو، گفتن و شنیدن، با هم بحث کردن، گفت و شنو، گفت و شنفت، گفت و شنود، گفت و شنید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثالث
تصویر مثالث
تار سوم از تارهای عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثاله
تصویر مثاله
فضل، برتری، نیکویی حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثلثه
تصویر مثلثه
ویژگی حرفی که دارای سه نقطه است مثلاً پ، ویژگی هرسه برجی که بر طبیعتی واحد دلالت کنند، مثلث
مثلّثۀ آبی: در علم نجوم سه برج حوت و سرطان و عقرب
مثلّثۀ مایی: در علم نجوم سه برج حوت و سرطان و عقرب، مثلّثۀ آبی
مثلّثۀ آتشی: در علم نجوم سه برج حمل و اسد و قوس
مثلّثۀ ناری: در علم نجوم سه برج حمل و اسد و قوس، مثلّثۀ آتشی
مثلّثۀ بادی: در علم نجوم سه برج جوزا و میزان و دلو
مثلّثۀ هوایی: در علم نجوم سه برج جوزا و میزان و دلو، مثلّثۀٴ بادی
مثلّثۀ خاکی: در علم نجوم سه برج ثور و سنبله و جدی
مثلّثۀ ترابی: در علم نجوم سه برج ثور و سنبله و جدی، مثلّثۀ خاکی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ)
جمع واژۀ مثلث (م ل ) . (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مثلثه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مثلث. تارهای سوم عود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی.
حافظ.
، گاهی کنایه باشد از ساز مطربان. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ / لِ)
فرمان پادشاهی و منشور. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لَ ثَ)
مؤنث مثلث. (ناظم الاطباء). رجوع به مثلث و مثلثه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لَ ثَ / ثِ)
مأخوذ از تازی، سه تایی و سه گوشه. (ناظم الاطباء). سه گوشه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از مثلثات چهارگانه مصطلحۀمنجمین است. (آنندراج). در نزد منجمان هر سه برجی از بروج دوازده گانه را که بر طبیعت واحد باشند خوانندپس حمل و اسد و قوس مثلثۀ آتشی هستند زیرا هر سه بر طبیعت آتشند و ثور و سنبله و جدی مثلثۀ ارضیه هستند زیرا هر سه بر طبیعت خاکند و جوزا و میزان و دلو مثلثۀ هوائیه اند زیرا هر سه بر طبیعت هوا هستند و سرطان و عقرب و حوت مثلثۀ مائیه هستند زیرا هر سه برطبیعت آبند و هر یک از مثلثه های مذکور به ستاره ای منسوب است که آن ستاره را رب آن مثلثه نامند و ارباب دو مثلثۀ ناریه و هوائیه کواکب نرینه از سیارات می باشند و ارباب دو مثلثۀ ارضیه و مائیه کواکب ماده ازسیارات هستند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آن برجها که طبع ایشان یکی است به هر دو کیفیت، نهادشان اندر فلک بر زاویه های مثلث متساوی الاضلاع است. وزین جهت برجهای مثلثه را یک چیز شمرند هر چند سه اند. و حکم ایشان یا یکی باشد یا نزدیک یک به دیگر. پس مثلثۀ نخستین حمل و اسد و قوس است آتشی گردآرنده و برکننده و تفصیل دلالت برجهای او آن است که حمل را آن آتشهاست که همی فروزند و بکار دارند. و اسد را آن آتشها که اندر سنگ و درخت بود و قوس را آن آتشهای غریزی است که از دل جانور به تن او پراکنده همی شود. و مثلثۀ دوم ثور و سنبله و جدی است خاکی دهنده از تونگری و تفصیلش آن است که ثور را آن گیاههاست که تخم ندارند و سنبله را آنچه تخم دارد و درخت او خرد بود و جدی را آنچه بالا گیرد و دراز و بزرگ شود. و مثلثۀ سیم جوزا و میزان و دلو هوایی است، بادی پراکنده و به تفصیل جوزا را آن هوای معتدل است که زنده کند و زنده دارد ومیزان را آن هواست که درختان از وی ببالند و آبستن شوند و میوه برسانند و دلو را هوای آشفته و زیانکار. مثلثۀ چهارم سرطان و عقرب و حوت آبی است بستاننده. و به تفصیل سرطان را آب خوش و پاک و عقرب را آب آمیخته و سخت رو و حوت را آب شور و گنده و ناخوش. (التفهیم ص 351 و352). هر سه برجی که بر یک طبیعت باشند که آنها را بر سه کوکب منسوب دارند که یکی صاحب مثلثه باشد و مقدم به روز و دیگری مقدم در شب و سومی شریک این دو به شب و روز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثلثۀ آبی، عبارت از سرطان و عقرب و حوت وآن را مثلثۀ مائی نیز خوانند. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- مثلثۀ آتشی، مثلثۀ ناری باشد که کنایه از برج حمل و برج اسد و برج قوس است از جمله بروج دوازده گانه فلکی. (برهان). کنایه از برج حمل و اسد و قوس و آن را مثلثۀ ناری هم خوانند. (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- مثلثۀ ارضی، مثلثۀ خاکی. رجوع به ترکیب مثلثۀ خاکی شود.
- مثلثۀ بادی، مثلثۀ هوایی باشد که کنایه از برج جوزا و برج میزان و برج دلو است. (برهان). کنایه از برج جوزا و میزان و دلو و آن را مثلثۀ هوایی نیز گویند. (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- مثلثه باردۀ رطبه، بروج سرطان و عقرب و حوت باشد و ارباب آن مثلثه به روز زهره پس مریخ و به شب مریخ و پس زهره بود و شریک آن دو، به شب و روز قمر است. (علم احکام نجوم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب مثلثۀ آبی شود.
- مثلثۀ باردۀ یابسه، بروج ثور و سنبله و جدی باشد و ارباب آن مثلثه به روز زهره و پس ماه باشد و به شب ماه و پس زهره و شریک آن دو به شب و روز مریخ است. (علم احکام نجوم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب مثلثۀ خاکی شود.
- مثلثۀ ترابی، ثور و سنبله و جدی است. (منتهی الارب). مثلثۀ خاکی.
- مثلثۀ حارۀ رطبه، بروج جوزا و میزان و دلو باشد و ارباب این مثلثه به روز زحل و پس عطارد و به شب عطارد و پس زحل است و شریک آن دو به شب و روز مشتری است. (علم احکام نجوم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب مثلثۀ بادی شود.
- مثلثۀ حارۀ یابسه، بروج حمل و اسد و قوس باشند و ارباب این مثلثه به روز آفتاب و پس از آن مشتری و به شب مشتری و پس از آن آفتاب و شریک آن دو به شب و روز زحل است. (علم احکام نجوم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب مثلثۀ آتشی شود.
- مثلثۀ خاکی، اشاره به برج ثور و برج سنبله و برج جدی است. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- مثلثۀ مائی، مثلثۀ آبی، رجوع به ترکیب مثلثۀ آبی شود.
- مثلثۀ ناری، مثلثۀ آتشی. رجوع به ترکیب مثلثۀ آتشی شود.
- مثلثۀ هوائی، مثلثۀ بادی. رجوع به ترکیب مثلثۀ بادی شود.
، نوعی عطر مرکب است. برمکیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مثلث شود، حرفی که صاحب سه نقطه باشد، ثاء مثلثه یعنی ثاء که سه نقطه دارد و این را لغویین آرند مزید توضیح ضبط را تا با ’باء’ و ’تاء’ و جز آن مشتبه نشود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، قائلین به تثلیث. معتقدین به اقانیم ثلاث. ارباب تثلیث. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مثلث شود، کلمه ای که حرف اول آن رابه فتحه و کسره و ضمه، هر سه می توان خواند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، حمی الغب است و ظاهراً نوبۀ سه یک همان است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کوکب و آن طعامی است از برنج و نخود و باقلی که مساوی بگیرند و بکوبند و بپزند. (مکارم الاخلاق طبرسی ص 84، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(لِ ثَ)
تأنیث ثالث. شصت یک ثانیه که آن نیز شصت یک دقیقه و دقیقه شصت یک ساعت است، نزد اهل هیئت و منجمان سدس عشر ثانیه باشد چنانکه ثانیه سدس عشر دقیقه است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، جزء شصت یک از ثانیه وثالثه قسمت شود به شصت رابعه. ج، ثوالث، از درجۀ ثالثه در اصطلاح طب. رجوع به درجه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ ثَ)
سوم تار از بربط. (ناظم الاطباء). و رجوع به مثلث شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مداهنه کردن. نفاق نمودن. (از ناظم الاطباء). مداهنه کردن. (از اقرب الموارد). آشکار کردن خلاف ظاهر و مصانعت نمودن، بهم بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ملاعبه کردن. (از ناظم الاطباء). با هم بازی کردن. ملاعبه. ملاث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَس س)
رویاروی جنگ کردن و پیکارنمودن با دشمن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ /یِ)
مؤنث مثالی. رجوع به مثالی شود.
- اشباح مثالیه، بعضی از فلاسفه قائلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آن را عالم اشباح نامندکه برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل می باشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیاء در آیینه منعکس می شوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند. (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی)
لغت نامه دهخدا
مخالطت و مخالطه در فارسی آمیزش، آزار، گای گادن آمیزش کردن با کسی معاشرت کردن، مباشرت کردن با زن آرمیدن، آمیزش: مرا در عهد جوانی با جوانی اتفاق مخلطت بود و صدق مودت، آرمش جماع
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محادثه
تصویر محادثه
با هم سخن گفتن، گفتگو و مکالمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثابره
تصویر مثابره
مثابرت در فارسی پشتکار، بردباری، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافنه
تصویر مثافنه
مثافنت در فارسی همزانو نشستن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مثال، نموده ها نمونه ها مانند ها فرمان ها گواه ها تندیس ها نگاره ها جمع مثال. یا مثالات مقیده. عبارت از خیالاتند و نمونه و شبح مثالات مطلقه اند و عالم روحانی اند که خدای متعال آنها را آفریده است تا دلیل بر وجود عالم روحانی باشند و ارباب کشف مثالات مقیده را متصل باین عالم میدانند و مستنیر از عالم روحانی و برای هر یک از موجوداتی که در عالم ملک اند مثال مقیدی است مانند خیال در عالم انسانی و مثال مقید نسبت بعالم مانند خیال است نسبت بانسان و سالک هر گاه در سیر خود متصل شود بعالم مثال مطلق بواسطه عبور کردن از خیال مقید حقایق را آن طور که هست در یابد و ازین راه او را اطلاعی بر عین ثابت خود حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار
مجالست و مجالسه در فارسی همنشینی همنشینی کردن، همنشینی: ... و بروی خوب و خلق خوش... و تبرک بمجالست ارباب ورع... از ملوک عالم ممتاز گردانیده است
فرهنگ لغت هوشیار
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالهه
تصویر متالهه
متالهه در فارسی مونث متاله: خدا شناس، خدا پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبالهه
تصویر مبالهه
گولی بی خردی نادانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبالده
تصویر مبالده
یکدیگر را زدن زد و خورد
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالغه و مبالغت: کوش، گزافکاری گزافگویی مکیس مکاس بسیار کوشیدن، زیاده روی کردن، کوشش بسیار، زیاده روی: ... اگر وصف آن چنانچه راویان از دیده باز میگویند نوشته شود البته بر مبالغه و اغراق محمول افتد، صفات نیک و بد شخص یا شی را بطریقی بیان کردن که مستبعد یا محال نماید توضیح مبالغه (بمعنی اعم) بر سه نوع است: الف - تبلیغ یا مبالغه بمعنی اخص. ب - اغراق. ج - غلو
فرهنگ لغت هوشیار
مثلثه در فارسی مونث مثلث: بنگرید به مثلث مونث مثلث یا مثلثه آبی. برجهای سرطان عقرب و حوت. یا مثلثه آتشی. برجهای حمل اسد و قوس. یا مثلثه بادی. برجهای جوزا میزان و دلو. یا مثلثه خاکی. برجهای ثور سنبله و جدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
بحث و جدال و مجادله، با یکدیگر پژوهیدن علم
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
سیمی مونث ثالث، شصت یک ثانیه 60، 1 ثانیه 3600، 1 دقیقه 216000، 1 ساعت و آن به 60 رابعه قسمت شود، جمع ثوالث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثاله
تصویر مثاله
مثاله در فارسی فرمان فضل، حسن حال. فرمان پادشاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثالث
تصویر مثالث
جمع مثلث، تارهای سیم در چنگ، تار های سوم از تار های عود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثاله
تصویر مثاله
((مَ لَ یا لِ))
فضل، حسن حال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباحثه
تصویر مباحثه
گفتمان، گفتاورد، گفت و شنود
فرهنگ واژه فارسی سره