جدول جو
جدول جو

معنی مثاعب - جستجوی لغت در جدول جو

مثاعب(مَ عِ)
جمع واژۀ مثعب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مثعب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
بازی کننده، شوخی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
ملعب ها، جاهای بازی، جمع واژۀ ملعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاعب
تصویر مصاعب
شداید، مشقت ها، سختی ها، گرفتاری ها، جمع مصعب، مصعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاعب
تصویر متاعب
متعب ها، آنانکه دچار رنج و تعب شده اند، جمع واژۀ متعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثالب
تصویر مثالب
عیب ها، نواقص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثاب
تصویر مثاب
پاداش گرفته، اجر و پاداش یافته، پاداش داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عِ)
جمع واژۀ ملعب. (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بازیگاهها:
لاچین که چو او لعب نماید به ملاعب
گوید اجل اندر دل اعدای ملاعین.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 436).
در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبوده است وساق و ساعد ما را به عادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 210).
- ترکته فی ملاعب الجن، او را ترک کردم در جایی که دانسته نشود که کجاست. (از اقرب الموارد).
- ملاعب الریح، نوردهای باد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مدارج باد یعنی مدخلها و مخرجهای آن. (از اقرب الموارد).
، بازیها. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مثلبه. عیبها. (دهار). جمع واژۀ مثلبه (م ل ب / م ل ب ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیبها و زبونیها. (غیاث) (آنندراج). عیوب. معایب. مقابل مناقب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
و آنجا که من نباشم گویی مثالب من
نیک است کت نیاید زین کار شرمساری.
منوچهری.
پس چون ضعیفی افتد میان دو قوی توان دانست که حال چون باشد و آنجا معایب و مثالب ظاهر گردد و محاسن و مناقب پنهان ماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض، ص 103).
بجز مر ترا مدح باشد مناهی
بجز مر ترا حمد باشد مثالب.
حسن متکلم.
پس زبان و قلم نگاه می باید داشتن از مساوی و مثالب ایشان. (کتاب النقض ص 481). هر دو در حصر مثالب و تقریر معایب او فصول پرداختند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 204). به چشم حقد و حسد که مظهر و مبدی معایب است و منشی مساوی ومثالب. (جهانگشای جوینی). شرح غصه و مقاسات معیشت شدیدۀ خود و ذکر مثالب و نشر مساوی علاءالدین مقصور بودی. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مصعب. (یادداشت مؤلف). دشواریها و سختیها. (ناظم الاطباء). دشواریها و جاهای دشوار. (غیاث) (آنندراج) ، جمع واژۀ مصعب، به معنی گشن یا گشنی که هنوززیر بار و سواری نیامده است. سرکش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
بازیگر. بازی کننده:
سپهر ملاعب بساط مزور
چو برجنبد افراد گردند ضایع.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 198)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ منعب. (ناظم الاطباء) رجوع به منعب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
ستور ثلیب خوار. (منتهی الارب) (از آنندراج). یابوی ثلیب خوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جزا و پاداش و ثواب داده شده. (غیاث) (آنندراج). پاداش داده شده و مأجور و جزای نیک داده شده. (ناظم الاطباء). اجر یافته. پاداش یافته. به پاداش رسیده.
- عنداﷲ مثاب شدن، جزای نیک از خداوند عالم جل شأنه دریافت کردن. (ناظم الاطباء).
- مثاب بودن، به ثواب و پاداش نیک رسیدن. (ناظم الاطباء).
- مثاب گشتن، اجرت بردن. پاداش یافتن:
مرا چو بی گنهی آسمان مخاطب کرد
نکرده طاعت، گشتم ز خامۀ تو مثاب.
عثمان مختاری.
بر بد و نیک از تو در همه سال
خلق عالم معقب اند و مثاب.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جای باز آمدن. (غیاث) (آنندراج) ، جای گرد آمدن مردم پس از پراکنده گشتن. (از اقرب الموارد). جای انبوه آدمیان. (غیاث) (آنندراج) ، مثاب البئر، جای آب گرفتن از چاه و ایستادنگاه ساقی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای ایستادن ساقی از چاه یا وسط آن. (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب در چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای انبوه آب. (غیاث) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب نخست در وی گرد آید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
آب روان شده از آبراهه و جز آن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
روان سازنده
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
مزاح کننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دعب. رجوع به دعب و مداعبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
رنجها و ماندگیها این جمع تعب است خلاف قیاس. (آنندراج) (غیاث). جمع واژۀ متعب و متعبه. (اقرب الموارد). جمع واژۀ متعب. (ناظم الاطباء) : و خود را در معرض متاعب و مصائب آوردن... کار عاقلان نیست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 58). قومی را که امامت پسرش را تصدیق کرده بودند به انواع متاعب و عقوبات مثله میگردانید. (جهانگشای جوینی). و رجوع به متعب و متعبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ مثقب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مثقب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مشعب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از المنجد). و رجوع به مشعب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
ناودان و آبراهه. ج، مثاعب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ثاعب
تصویر ثاعب
روان سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
پاداش پاداش داده جای باز آمدن، جای ایستادن پاداش داده شده جزا داده، ثواب اخروی داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
جمع ملعب، بازیچه ها بازیگو ش لاس زننده جمع ملعب: (و در ملاعب صبیان پشت ما نردبان هوا نبودست و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند) (مرزبان نامه 1317 ص 21- 220) بازی کننده، مرد شوخی کننده با زن. بازیگر و بازی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصعب، گشن ها و دشواری ها جاهای دشوار سختیها شداید مشقات توضیح باین معنی جمعی است بی مفرد، جمع مصعب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مثلبه، آک ها لغزش ها، زبونی ها جمع مثلبه عیبها زبونیها: ... و آنجا معایب و مثالب ظاهر گردد و محاسن و مناقب پنهان ماند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متعب، جمع متعبه، رنج خیزها رنج گاه ها رنج آوران در غیاث اللغات (متاعب) ( جمع تعب است بر خلاف قیاس) رنج ها ماندگی ها جمع متعب و متعبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاعب
تصویر ملاعب
((مَ عِ))
جمع ملعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاعب
تصویر مصاعب
((مَ عِ))
جمع مصعب، دشواری ها و سختی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متاعب
تصویر متاعب
((مَ عِ))
جمع متعب، رنج ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثالب
تصویر مثالب
((مَ لِ))
جمع مثلبه، عیب، نقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثاب
تصویر مثاب
((مُ))
پاداش داده شده
فرهنگ فارسی معین