جدول جو
جدول جو

معنی متی - جستجوی لغت در جدول جو

متی
(پسرانه)
نام پدر یونس (ع)
تصویری از متی
تصویر متی
فرهنگ نامهای ایرانی
متی
از مقوله های منطق ارسطو که نسبت شیء به زمان را نشان می دهد
تصویری از متی
تصویر متی
فرهنگ فارسی عمید
متی
(سُ)
دراز کشیدن. (از منتهی الارب). دراز کشیدن ریسمان و جز آن را. (ناظم الاطباء). متی الحبل یمتیه متیاً (یائی) ، کشید آن را. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، به دورو دراز سیر کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متی
(مَ تا)
یکی ازمقولات نه گانه عرض است و عبارت از بودن چیزی است در زمان یا در حد زمان و یا نسبت چیزی است در زمان یا در حد زمان و یا نسبت چیزی است به زمان بنا بر تعاریف مختلفی که شده است. (اسفار ج 2ص 83، از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی جعفر سجادی). حالتی است که عارض چیزی شود به سبب حصول در زمان. (از تعریفات جرجانی). هی حاله یحصل شی ٔ بسبب حصوله فی الزمان. (بحرالجواهر). عبارتست از حصول چیزی در زمان همچو حصول کسوف در وقت تلاقی. (نفایس الفنون). یکی ازمقولات عشر و آن نسبت چیزی است به زمانی محدود از گذشته و حال و آینده. مانند دی و کنون و فردا. یکی از مقولات عشر ارسطو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس هستی بر ده چیز افتد... جوهر و کیفیت و اضافت و این و متی و وضع و ملک... (دانشنامه ص 36)
لغت نامه دهخدا
متی
(مَتْتا)
یکی از شاگردان مسیح است که همواره از شروع و بعثت مسیح تا زمان صعودش ملازم آن حضرت بود. بواسطۀ قرعه از برای خدمت انتخاب شد (کتاب اعمال رسولان 1: 21- 26) ، از آن پس از حیات و خدمت وی اطلاعی نداریم مگر اینکه بعضی از تقلیدیان گویند که وی در کوش موعظه نموده هم در آنجا به درجۀ شهادت نایل گردید و برخی دیگر گمان می برند که وی در یهودیه به خدمت خود مشغول بوده تا یهودیان سنگ سارش نمودند. (از قاموس کتاب مقدس). نویسندۀ یکی از اناجیل اربعه. یکی از دوازده حواری عیسی علیه السلام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از شاگردان مسیح ونویسندۀ یکی از چهار انجیل (انجیل اول) و اولین قدیس (پاک و مطهر و بی گناه) در دین مسیح است و ذکران وی روز بیست و یکم سپتامبر می باشد. (از لاروس). و رجوع به متیو و متیاس شود
لغت نامه دهخدا
متی
(مَتْ تی / مَتْ تا)
نام پدر حضرت یونس علیه وعلی نبینا الصلوه والسلام. (از منتهی الارب) (آنندراج). نام پدر یونس پیغمبر. (ناظم الاطباء) :
یکی یعقوب بن اسحاق و دیگر یوسف چاهی
سیم ایوب پیغمبر چهارم یونس متی.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 135).
احمد اگر چه سوی ثریا برید راه
ور چند رفت یونس متی سوی ثرا.
حکیم جلال (از لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 389)
لغت نامه دهخدا
متی
(مَتْ تا)
ابن یونس. رجوع به ابوبشیر متی... و رجوع به روضات الجنات چ کتاب خانه گلبهار ص 710 و نامۀ دانشوران ج 3 ص 29 شود
لغت نامه دهخدا
متی
(مَ تا)
اسم استفهام در زمان است. (از اقرب الموارد)) (از محیطالمحیط). جهت سؤال از زمان. نحو متی نصراﷲ و نحو متی یجاری به. (از منتهی الارب). کی و چون. (آنندراج) (غیاث). ظرف غیرمتمکن است به معنی کی و چه هنگام و چه وقت و آن را مانند اسم استفهام استعمال می کنند و بدان سؤال از زمان می نمایند. مانند متی نصراﷲ، یعنی کی و چه هنگام است یاری خدا. (ناظم الاطباء) ، و جهت شرط و جزا نیز: متی تذهب اذهب و متی اضع العمامه تعرفونی. (از منتهی الارب). مانند اسم شرط که دو فعل را جزم کند: متی اضع العمامه تعرفونی، یعنی هر زمان عمامه بگذارم مرا می شناسید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و متی ما یعنی هرگاه و هرکجا. (ناظم الاطباء). هرگاه. (آنندراج) :
حضوری گر همی خواهی ازو غائب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها.
حافظ (دیوان چ قزوینی وغنی ص 2).
، حتی متی و یا الی متی یعنی تا کی و تا چند. (ناظم الاطباء) ، به معنی من، نحو اخرجها متی کمه. (از منتهی الارب). یکی از حروف است بمعنی من. (ناظم الاطباء). حرف است بمعنی ’من’ یا ’فی’ و ’این’ در لغت هذیل گویند اخرجها متی کمه، ای منه و ادخلها متی کمه، ای فیه. (از اقرب الموارد) ، به معنی وسط. نحو وضعه متی کمی، ای وسط کمی. (از منتهی الارب). اسمی است مرادف وسط: و ضعه متی کمی، ای فی وسطه. وسط و در میان در لغت هذیل. یقال و ضعته متی کمی، ای وسط کمی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متی
کی ک یکی از گفت های نه گانه و یا یکی از تاوران (اعراض) یا فتاد ها در فرزان کی ک چه زمان ک، یکی از مقولات نه گانه عرض و عبارتست از بودن چیزی در زمان یا در حد زمان و یا نسبت چیزیست بزمان: پس هستی بر ده چیز افتد... جوهر و کیفیت و اضافت و این متی و وضع و ملک
فرهنگ لغت هوشیار
متی
وسیله فلزی شانه مانند که در بافندگی محلی به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مته
تصویر مته
ابزاری که نجار با آن چوب و تخته را سوراخ می کند، پرما، ماهه، بهرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متد
تصویر متد
قاعده، روش، رویه، اسلوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقی
تصویر متقی
باتقوا، پرهیزگار، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حتی
تصویر حتی
تاآنجاکه، به میزانی که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آتی
تصویر آتی
آینده، زمان بعد از حال، در دستور زبان علوم ادبی فعلی که بر زمان پس از حال دلالت دارد، آنکه از جایی بیاید، آنچه بعد بیاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متل
تصویر متل
مهمان خانۀ بزرگ در خارج شهر و در محل هایی که مردم برای تفرج می روند، Motel
فرهنگ فارسی عمید
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ بُ دَ)
از ’م ت و’ دراز کشیدن پشت در کشیدن کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَسْ / نِسْ یَ / یِ خَ دَ)
از ’م ت ت’، دراز شدن. (منتهی الارب). تمطی. (اقرب الموارد) ، اعتماد کردن و زیر پای نهادن تا ببرد آن را. اصله تمتت و لم یسمع. (منتهی الارب). اعتمال در ریسمان برای بریدن آن و اصل آن تمتت است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شانۀ کرباس یعنی شانۀ جولاهگان. (برهان) (آنندراج). شانۀ جولاهگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ یَ)
آن که پیش آید به کاری که نباید، یا آن که خود را در بلا افکند. (ازمنتهی الارب) (آنندراج). تیاح. (از اقرب الموارد)). کسی که پیش آید وی را کاری که نباید و قصد آن نکرده باشد و کسی که خود را در بلا افکند. (ناظم الاطباء). ورجوع به تیاح شود، اسبی که از نشاط خمان و چمان رود، قلب متیح، دل مایل بهر چیز. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
قی کننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مکرر قی میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَیْ یِ)
رام ومنقاد گرداننده اسب را. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِتْ تی)
چوب دراز نرم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
تقدیر شده و تعیین شده و اندازه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به متاح شود
لغت نامه دهخدا
صورتهایی باشد که به جهت بازی کردن و مشغول نمودن اطفال از خمیرسازند و پزند عروسک، کلمه ای که مرغان را بدان طلبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متیت
تصویر متیت
شانه کرباس شانه جولاهگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شتی
تصویر شتی
باران زمستانی، جمع شتیت، پراکندگان ازهمدوران جمع شیت پراکنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی هاتا ایچ فاید خداوند است و میر و میرزاه - ز عهد و عصر آدم فاید اکنون (قطران) تا تا آنکه: (حتی باو گفتم که نزد شما بیاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستی
تصویر ستی
پولاد، آهنی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتی
تصویر آتی
آینده آینده آینده آنکه پس ازین آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتی
تصویر آتی
آینده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متر
تصویر متر
گز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متن
تصویر متن
نویسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حتی
تصویر حتی
هتا، تا جایی که
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متکی
تصویر متکی
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره