جدول جو
جدول جو

معنی متکیس - جستجوی لغت در جدول جو

متکیس
(مُ تَ کَیْ یِ)
به تکلف زیرکی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : و متفرسان نجوم و متکیسان طب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 125) ، ظرافت کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متکیس
زیرک زورکی
تصویری از متکیس
تصویر متکیس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متکی
تصویر متکی
کسی که به دیگری تکیه و اعتماد کند، تکیه کننده، تکیه داده و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکیس
تصویر مکیس
مکاس، برای مثال نشانه نهادند بر اسپریس / سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس (فردوسی - ۲/۲۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکیف
تصویر متکیف
آنکه کیفیتی بپذیرد، آنکه کیفیتی به خود گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
زیرکی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). به تکلف زیرکی نمودن و ظرافت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کیاست شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَیْ یِ)
رام ومنقاد گرداننده اسب را. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’وک ء’، تکیه کننده. (از منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (مهذب الاسماء). تکیه کننده و پشت بر چیزی داده و محل تکیه و پشتیبان. (ناظم الاطباء). تکیه داده و پشت بر چیزی داده و تکیه گاه ساخته. کسی که تکیه میکند و پشت می دهد و می نشیند و مخصوصاً بر روی پاشنۀ پاها. و آن که لم میدهد و به یک طرف می افتد. (ناظم الاطباء). تکیه کننده. پشت دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای بر سریر دولت و اقبال متکی
ممدوح بی خلافی و مخدوم بی شکی.
سوزنی.
هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی
بادبختت بر عنایت متکی.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 161).
گرد میگشتی که اندرشهر کیست
کو بر ارکان بصیرت متکی است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شیرین بیان. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). گیاهی است از تیره سبزی آساها که در حقیقت یکی ازگونه های شیرین بیان است. میجر. شیرین بیان. (از فرهنگ فارسی معین). به لغت مردم کرمان گیاهی که ریشه آن را شیرین بیان و ملهتی و به تازی اصل السوس گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به سوس و اصل السوس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَنْ نِ)
آهوی که پنهان شود در خوابگاه خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پنهان شده در مغاره. (ناظم الاطباء) ، در خیمه درآمده، در هودج درآمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکنس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَوْ وِ)
نگونسار گردنده ونگونسار. (آنندراج) (از اقرب الموارد). نگونسارگردیده و سرنگون شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکوس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَیْ یِ)
بیان شده و موصوف در هیئت و کیفیت و دارای کیفیت و چگونگی. (ناظم الاطباء) ، دارای کیفیت و مستی و نشئه. (ناظم الاطباء) ، کسی که عیب میکند و سرزنش می زند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَدْ دِ)
اسبی که گرانبار باشد. (آنندراج). اسبی که چنان میرود که گویی گرانبار است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکدس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَیْ یِ)
در صف پسین لشکر ایستاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکیل و تکلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَسْ سی)
پوشندۀ کساء یعنی گلیم. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کساء پوشیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکسی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَلْ لِ)
سخت دونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَیْ یِ)
خرامنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرامنده در رفتار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمیس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب است به متک که نام اجدادی است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یِ)
مأخوذ از تازی، دلاک و کسی که در حمامها کیسه بر بدن مردمان می مالد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یَ)
زیرک و ظریف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زیرک و ظریف و هوشیار و باکیاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مَ)
مبالغه و دقت در معامله کردن لیکن بدین معنی عربی است. مکاس. (فرهنگ رشیدی). به معنی مکاس است که نهایت مبالغه کردن در کاری و معامله ای و طلبی باشد که پیش کسی است. (برهان). امالۀ مکاس. در معامله نهایت طلبی کردن و تنگی گرفتن در بیع. (غیاث) (آنندراج). تأکید و مبالغه در کار و ابرام و تقاضا. (ناظم الاطباء) : هامان مکیس همی کرد و او همی فزود تا خروار خربزه همه بستد. (تاریخ بلعمی).
نشانه نهادند بر اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس.
فردوسی.
در آن آرزوگاه فرخاردیس
نکرد آرزو با معامل مکیس.
نظامی (شرفنامه چ وحید ص 410).
ور مکیس افزودیی من زاهتمام
دامنی زر کردمی از غیر وام.
مولوی.
زین دکان با مکیسان برتر آ
تا دکان فضل اﷲ اشتری.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 371).
گنج نهان دو کون پیش رخش یک جو است
بهر لکیسی دلا سرد بود این مکیس.
مولوی (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر).
خوش آمد ترا از گدایان مکیس.
؟ (از آنندراج، ذیل مکاس).
، بعضی به معنی نقصان و کمی نوشته اند. (غیاث) (آنندراج) ، صاحب مؤید نوشته که مکیس به معنی مرد باوقار و در اصل این لفظ به ثاء مثلثه بود و فارسیان به سین مهمله می نگارند. (غیاث) (از آنندراج). و رجوع به مکیث شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
باج و خراج. (ناظم الاطباء) (ازغیاث) (ازآنندراج) ، حق و مزد و پاداش و محصول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکیس
تصویر تکیس
اظهار زیرکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیس
تصویر مکیس
مبالغه و دقت در معامله کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکی
تصویر متکی
تکیه کننده، کسی که بدیگری اعتماد دارد
فرهنگ لغت هوشیار
استحکامات، جرثقیل (جنگی) : پیز محمدخان با امیر محبت حاکم بلوچستا از قصر قند بحوالی بمپور رسیده بنای محاصره را گذاشتند و بساختن باستیان و انداختن توپ و خمپاره و پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند، توپخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکسی
تصویر متکسی
گلیم پوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکوس
تصویر متکوس
نگونسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکیف
تصویر متکیف
شور مند پذیرنده کیفیتی، کیف برنده نشاه برنده جمع متکیفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیس
تصویر مکیس
((مُ))
مبالغه، سخت گیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکی
تصویر متکی
((مُ تَّ))
تکیه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکیف
تصویر متکیف
((مُ تَ کَ یِّ))
پذیرنده کیفیتی، در فارسی کیف برنده، نشأه برنده، جمع متکیفین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکی
تصویر متکی
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره
دل گرم، مستظهر، معتمد، پشتگرم، تکیه زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد