آن که ساق دست او دردگین شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که ساق دست وی پیچیده و دردگین گشته و یا در رفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکوع شود
آن که ساق دست او دردگین شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که ساق دست وی پیچیده و دردگین گشته و یا در رفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکوع شود
هست شونده و موجود شونده. (غیاث). گردیده و گشته و شده و به وجود آورده و تولید شده و موجود شده و به وجود آمده. (ناظم الاطباء). هستی یاب وبه وجود آینده و یابندۀ وجود، جنبانیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکون و تکوین شود. - متکون شدن،موجود شدن و تولید شدن و پدید آمدن. (ناظم الاطباء)
هست شونده و موجود شونده. (غیاث). گردیده و گشته و شده و به وجود آورده و تولید شده و موجود شده و به وجود آمده. (ناظم الاطباء). هستی یاب وبه وجود آینده و یابندۀ وجود، جنبانیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکون و تکوین شود. - متکون شدن،موجود شدن و تولید شدن و پدید آمدن. (ناظم الاطباء)
ناپسند و ناخوش دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناپسند و ناخوش دارنده و متنفر و با کراهت. (ناظم الاطباء) ، ترش روی و زشت روی و اندوهگین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکره شود
ناپسند و ناخوش دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناپسند و ناخوش دارنده و متنفر و با کراهت. (ناظم الاطباء) ، ترش روی و زشت روی و اندوهگین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکره شود
به هم کشیده شده، آماده شده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر زمین افتاده شده، چکیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکور شود
به هم کشیده شده، آماده شده و فراهم آورده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بر زمین افتاده شده، چکیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکور شود
از ’ش ک ی’، مشکاه. (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مشکاه بمعنی چراغدان: اﷲ نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح... (قرآن 35/24). هرچه جز نورالسموات از خدای آن عزل کن گر تو را مشکوه دل روشن شد از مصباح لا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 1). وآنکه زین قندیل کم مشکوه ماست نور را در مرتبت ترتیبهاست. مولوی (مثنوی چ خاور ص 91). چشمشان مشکوه دان دلشان زجاج تافته بر عرش و افلاک این سراج. مولوی (مثنوی ایضاً ص 397). رجوع به مشکاه شود
از ’ش ک ی’، مشکاه. (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مشکاه بمعنی چراغدان: اﷲ نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح... (قرآن 35/24). هرچه جز نورالسموات از خدای آن عزل کن گر تو را مشکوه دل روشن شد از مصباح لا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 1). وآنکه زین قندیل کم مشکوه ماست نور را در مرتبت ترتیبهاست. مولوی (مثنوی چ خاور ص 91). چشمشان مشکوه دان دلْشان زجاج تافته بر عرش و افلاک این سراج. مولوی (مثنوی ایضاً ص 397). رجوع به مشکاه شود
بنگرید به مشکاه آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند جایی که در آن چراغ نهند. توضیح رسم الخط صحیح آن در عربی مشکاه و در رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی بشیوه نویسندگان ایرانی در فارسی مشکات درست تر است
بنگرید به مشکاه آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند جایی که در آن چراغ نهند. توضیح رسم الخط صحیح آن در عربی مشکاه و در رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی بشیوه نویسندگان ایرانی در فارسی مشکات درست تر است