هست شونده و موجود شونده. (غیاث). گردیده و گشته و شده و به وجود آورده و تولید شده و موجود شده و به وجود آمده. (ناظم الاطباء). هستی یاب وبه وجود آینده و یابندۀ وجود، جنبانیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکون و تکوین شود. - متکون شدن،موجود شدن و تولید شدن و پدید آمدن. (ناظم الاطباء)
هست شونده و موجود شونده. (غیاث). گردیده و گشته و شده و به وجود آورده و تولید شده و موجود شده و به وجود آمده. (ناظم الاطباء). هستی یاب وبه وجود آینده و یابندۀ وجود، جنبانیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکون و تکوین شود. - متکون شدن،موجود شدن و تولید شدن و پدید آمدن. (ناظم الاطباء)
به مرد کهل مانسته. (منتهی الارب). کهل شده. به سن کهل رسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فلیکن ذلک المشایخ و المتکهلین دون الشبان. (ابن البیطار یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خود را به کهلان منسوب کرده. رجوع به تکهل شود
به مرد کهل مانسته. (منتهی الارب). کهل شده. به سن کهل رسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فلیکن ذلک المشایخ و المتکهلین دون الشبان. (ابن البیطار یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خود را به کهلان منسوب کرده. رجوع به تکهل شود
آن که طلا کند به روغن بر خود. (آنندراج). کسی که طلا کند خود را به روغن. (ناظم الاطباء) ، چرب و چربی دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدهن شود
آن که طلا کند به روغن بر خود. (آنندراج). کسی که طلا کند خود را به روغن. (ناظم الاطباء) ، چرب و چربی دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدهن شود