جدول جو
جدول جو

معنی متکمه - جستجوی لغت در جدول جو

متکمه(مُ تَ کَمْ مِهْ)
سرگشتۀ خودرای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرگشته. (آنندراج). سرگشته و آواره ای که نمیداند کجا میرود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تکمه
تصویر تکمه
ابریشم زردوزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محکمه
تصویر محکمه
جای دادرسی، دادگاه
محکمۀ استیناف: در علم حقوق دادگاه استان
محکمۀ بدایت: در علم حقوق دادگاه شهرستان
محکمۀ صلح: در علم حقوق دادگاه بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکمه
تصویر تکمه
وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود مثلاً در دعوای دیروز تکمۀ یقه اش کنده شده بود،
وسیلۀ کوچکی که برای روشن وخاموش کردن وسایل برقی به کار می رود مثلاً تکمۀ زنگ اخبار،
هر برجستگی گوی مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محکمه
تصویر محکمه
مؤنث واژۀ محکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهمه
تصویر متهمه
متهم، آنکه به او تهمت زده شده، آنکه کار بدی به او نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَکْ کَ مَ)
کلیچه به دست باز کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کلیچۀ به دست پهن کرده. (ناظم الاطباء) ، خف ملکمه، موزۀ پاره بردوخته. (مهذب الاسماء). و رجوع به ملکّم شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
با چیزی نبرد کردن به تمامی. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَمْ مِ)
شتاب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتاب و جلد. (ناظم الاطباء) ، پوست ورترنجیده و فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ کَمْ مِ)
تمام کننده (لازم و متعدی). (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کامل و تمام و تمام شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکمل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَمْمِ)
فروگیرنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروگرفته. (ناظم الاطباء) ، مدهوش و رفته عقل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَمْ مِ)
در کمین نشسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ کَمْ می)
مرد سلاح پوشیده و دلیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَنْ نِهْ)
رسیده به کنه و پایان چیزی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَوْ وِهْ)
پراکنده و پریشان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و پریشان و بی ترتیب. (ناظم الاطباء). رجوع به تکوه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ مَ)
طعام متغمه، طعام ناگوارد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). طعام ناگوارد و تخمه آورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ رِهْ)
ناپسند و ناخوش دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناپسند و ناخوش دارنده و متنفر و با کراهت. (ناظم الاطباء) ، ترش روی و زشت روی و اندوهگین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحْ حَ مَ / مُ حَ مَ)
از ’ت ح م’، نوعی از چادرهای یمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ مَ)
تأنیث محکم. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محکم شود.
- آیات محکمه، آیات محکمات. آیاتی که یک معنی را محتمل بود و بس. رجوع به محکم شود.
- سورۀ محکمه، سورۀ مبین و غیرمتشابه که در آن جز یک معنی احتمال نرود. (از تفسیرالکشاف سورۀ محمد آیۀ 20). سورۀ غیر منسوخه. (آنندراج) (منتهی الارب). قوله تعالی: و یقول الذین آمنوا لولا نزلت سورهٌ فاذا انزلت سوره محکمه و ذکر فیها القتال رأیت الذین فی قلوبهم مرض ینظرون الیک نظر المغشی علیه من الموت فاولی لهم طاعه وقول معروف... (قرآن 20/47 و 21) ، و گویند آنان که گرویدند چرا فرودنیاید سوره ای پس هرگاه فرستاده شود سوره ای محکم و یادآوری شود در آن جنگ بینی آنان را که در دلهاشان بیماری است نگرند به سوی تو نگریستن بیهوش گشته از مرگ پس سزاوار باد ایشان را فرمان برداری و سخنی پسندیده..
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ مَ)
محکمه. جای حکم کردن قاضی. (غیاث) (آنندراج). دیوان خانه. محل قضاوت. سرای قاضی. عدالتخانه. داوری خانه. جای حکم کردن و قضاوت نمودن. (ناظم الاطباء). دادگاه. داورگاه. داورگه. دیوان. محل داوری. دارالقضاء. جای قاضی. ج، محاکم. (یادداشت مرحوم دهخدا) : هر شب زیاده از صد قندیل افروخته و محکمۀ قاضی القضاه در این مسجد باشد. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 73).
- محکمۀ ابتدائی، محکمۀ بدایت. دادگاه شهرستان. رجوع به دادگاه شود.
- محکمۀ اختصاصی، دادگاه اختصاصی. دادگاهی که تنها صلاحیت رسیدگی به پاره ای از امور که قانون معین کرده است دارد مانند دیوان دادرسی ارتش، دیوان دادرسی دارایی و دادگاه شرع.
- محکمۀ اداری، دادگاه اداری. دادگاهی که طبق قانون تشکیل می شود و براساس مقررات خاصی به تخلفات و اختلافات مأموران اداری حوزۀ خود رسیدگی میکند. اعضای این دادگاه از کارمندان هر وزارتخانه یا اداره به موجب حکم وزیر یا رئیس همان وزارتخانه یا اداره تعیین میشوند. رتبۀ اعضاء دادگاه و هم چنین رتبۀ دادستان از رتبۀ مأمور مورد تعقیب نباید کمتر باشد. رسیدگی در دادگاههای اداری دو مرحلۀ بدوی و تجدیدنظر دارد و اعضاء دادگاه بدوی معمولاً سه تن و اعضاء دادگاه تجدید نظر معمولاً پنج تن می باشند (گاه سه تن).
- محکمۀ استیناف یا دادگاه استان، رجوع به دادگاه و رجوع به استیناف شود.
- محکمۀ انتظامی، دادگاه انتظامی.
- محکمۀ بدایت، دادگاه شهرستان یا محکمه ابتدائی. رجوع به دادگاه شهرستان و بدایت شود.
- محکمۀ تمیز، محکمۀ نقض و ابرام. رجوع به تمیز و ترکیبات آن و رجوع به دیوان کشور ذیل دیوان شود.
- محکمۀ جنائی، دادگاه جنائی. نوعی دادگاه عالی است که به جرمهایی که مجازات جنایت دارندرسیدگی میکند، به عبارت دیگر همان دادگاه استیناف از دادگاههای عمومی است که به امور جنایی رسیدگی میکند و مرحلۀ پژوهش ندارد.
- محکمۀ جنحه، دادگاه شهرستان است که در وقت رسیدگی به جرمهایی که مجازات جنحه دارد به نام دادگاه جنحه خوانده می شود.
- محکمۀ حقوق، دادگاه که به دعاوی مالی رسیدگی کند.
- محکمۀخلاف، قسمت کیفری دادگاه بخش را گویند. رجوع به دادگاه شود.
- محکمۀ دیوان بیگی، یکی از دادگاه های عهد صفویه که صدر خاصه نمایندۀ شرع در آن بود. (سازمان حکومت صفوی ص 74).
- محکمۀ شرع، جای حکم کردن قاضی و حاکم شرع. (ناظم الاطباء). یکی از دادگاههای اختصاصی است که از طرف دادگاههای عمومی به اختلاف زن و شوهر و نفی ولد و پاره ای دیگر از امور شرعی رسیدگی میکند. این دادگاه دومرحلۀ ابتدائی و تجدیدنظر دارد. حکمی که از این دادگاهها صادر می شود به همان دادگاه ارجاع کننده برای اتخاذ تصمیم بازگردانده می شود و به همین جهت آنها رامحاضر شرع نیز گویند. رجوع به آئین دادرسی مدنی (متین دفتری) ص 48 شود.
- محکمۀ صلح یا دادگاه بخش، رجوع به دادگاه... شود.
- محکمۀ عرف، عدالت خانه و دیوان عدالت. (ناظم الاطباء).
- محکمۀ عمومی، مقابل محکمۀ اختصاصی و آن دادگاهی است که به موجب قانون تشکیلات دادگستری صلاحیت رسیدگی به تمام اختلافات را دارد، بجز آنکه طبق قانون مستثنی کرده شده است.
- محکمۀ نظامی، دادگاه نظامی. یکی از دادگاههای اختصاصی است که به نوع خاصی از تخلفات و اختلافات نظامی رسیدگی میکند.
- محکمۀ نقض و ابرام، همان دادگاه عالی دیوان کشور است که در دعاوی عادی رسیدگی ماهیتی نمیکند و فقط احکام دادگاههای مادون را نقض یاابرام میکند.
، جای معاینه و معالجۀ بیماران. محل حکیمی. محل طبابت به اعتبار آنکه در تداول پزشک و طبیب را حکیم گویند. جای طبیب. جای پزشک. مطب. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنجا که پزشک بیماران را معاینه و مداوا کند
داوری خانه. (منتهی الارب). رجوع به محکمه شود، جای فرمان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ مَ)
از ’وخ م’، طعامی که تخمه آرد. (منتهی الارب) طعام متخمه، طعامی که تخمه آرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَکْ کِ مَ)
مونث محکّم. رجوع به محکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَکْ کِ مَ)
خوارج. آنان را از آنروی محکمه خوانند که انکار امر حکمین کردند بگفتارشان لاحکم الالله. قائلین به ’لاحکم.. ’ و آنان حروریه باشند که بر امیرالمؤمنین علی علیه السلام خروج کردند آنگاه که ارادۀ تحکیم فرمود میان خود و معاویه و گفتند لاحکم الالله و از آنرو آنان را محکمه نیز نامند. (یادداشت مرحوم دهخدا). قومی از خوارج، آنان را محکمه گویند چون کار حکمین را انکار کردند و گفتند، لاحکم الالله. (از منتهی الارب). رجوع به خوارج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محکمه
تصویر محکمه
محل قضاوت، سرای قاضی، دیوان خانه
فرهنگ لغت هوشیار
متهمه در فارسی مونث متهم: پسمار چفتمند مونث متهم جمع متهمات. مونث متهم جمع متهمات
فرهنگ لغت هوشیار
متممه در فارسی مونث متمم پر گر پرداختار رساکننده مونث متمم: جمع متممات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکلمه
تصویر متکلمه
متکلمه درفارسی مونث سخنگوینده گفت آر مونث متکلم جمع متکلمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکمل
تصویر متکمل
تمام کننده، کامل و تمام شده
فرهنگ لغت هوشیار
هاژی سرگشتگی گوی گریبان و هر نوع جامه پولک دگمه، آلتی کوچک که با فشار دادن آن زنگ اخبار بصدا در آید و یا ماشینی بکارافتد دگمه، برجستگیهای زیرزمین برخی از رستنیها ساقه های غده یی زیر زمینی (مانند سیب زمینی) توبرکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکوه
تصویر متکوه
پراگنده پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکره
تصویر متکره
نا خوش دارنده، ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکمه
تصویر محکمه
((مَ کَ مِ))
دادگاه، جای دادرسی، جمع محاکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تکمه
تصویر تکمه
((تِ مِ))
ابریشم زردوزی
فرهنگ فارسی معین
دادسرا، دادگاه، دادگستری، دیوان، عدالتخانه، عدلیه، مطب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب یک محکمه: شاهد یک بی عدالتی خواهید بود.
شما در یک محکمه هستید: یکی از طرفداران شما بسیار شایستگی دوستی با شما را دارد.
شما متهم هستید: درتمام مدت عمر در امنیت و آرامش خواهید بود.
شما را در یک محکمه به ناحق متهم می کنند: شما آدم بسیار پرهیجانی هستید.
یک صاحب مقام در یک محکمه شما را متهم میکند: پول و احترام
شما متهم به یک اشتباه در کارتان هستید: به موفقیت می رسید.
شما متهم هستید که با یک زن بدرفتاری کرده اید: روزهای پررنج درانتظار است.
دوستان متهم شده اند: خبرهای خوش
بستگان متهم شده اند: مراقب رقبای خود باشید
یک مرد تقاضای محکمه برای طلاق می کند: خوشبختی برای خانواده
شما باعث برگذاری یک محکمه می شوید: در کارهایتان بسیار محتاط باشید
شما شهود را صدا می کنید: دوستان شما را گول می زنند.
در یک محکمه برنده می شوید: از معامله یا مذاکره برسرپول بپرهیزید.
در یک محکمه شکست می خورید: یک بیماری زودگذر
بخاطر یک قرارداد تقاضای تعقیب و محاکمه میکنید: متحمل ضررهای مختلف خواهید شد.
یک تعقیب قضائی یا یک محکمه برعلیه شما به خاطر پولی که بدهکار هستید: زیاد ولخرجی نکنید
یک محکمه برای پولی که شما طلبکار هستید: موفقیت - کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب