جدول جو
جدول جو

معنی متکسی - جستجوی لغت در جدول جو

متکسی(مُ تَ کَسْ سی)
پوشندۀ کساء یعنی گلیم. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کساء پوشیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکسی شود
لغت نامه دهخدا
متکسی
گلیم پوشنده
تصویری از متکسی
تصویر متکسی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکتسی
تصویر مکتسی
کسوت پوشیده، لباس پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاسی
تصویر متاسی
کسی که به دیگری تاسی می کند، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکسر
تصویر متکسر
شکسته، مقابل درست، خرد شده، قطعه قطعه شده، ویژگی آنکه بر اثر بیماری یا اندوه شادابی و جوانی خود را از دست داده باشد، آزرده، ناراحت، غمگین، در هنر در خوش نویسی، یکی از خط های فارسی، برگرفته از خط نستعلیق که دارای انحنا و پیوستگی می باشد و در نامه نگاری ها به کار می رفته است، در موسیقی گوشه ای در آواز بیات ترک از ملحقات دستگاه ماهور، شرمگین، خجل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکدی
تصویر متکدی
گدایی کننده، گدا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کَلْلی)
متوقف در پس لشکر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَبْ بی)
جامۀ درواداشته بر بوی سوزو بخور کرده. (آنندراج) ، کسی که جامۀخود را بر بوی سوز وامیدارد و بخور میدهد آنرا. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تکبی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَسْ سِ)
شکننده و شکسته شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکسته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکسر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَسْ سِ)
ورزنده و گرد آورنده و تکلف نماینده در کسب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورزنده و مشغول به کسب. (ناظم الاطباء). رجوع به تکسب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ ری)
به خواب شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خفته و به خواب شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَدْ دی)
گدایی کننده. در یوزه گر. گدا. حاجت خواه. سائل. سائل بکف. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تکدی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَوْ وی)
از ’ک وو’، در تنگ جای در آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در تنگ جای درآمده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَیْ یِ)
به تکلف زیرکی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : و متفرسان نجوم و متکیسان طب. (ترجمه محاسن اصفهان ص 125) ، ظرافت کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَفْ فی)
درخت بلند و گیاه دراز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَنْ نی)
بیان شده بطور کنایه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ کَمْ می)
مرد سلاح پوشیده و دلیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
غمخواری و تعزیت نماینده بعض مر بعضی را. (آنندراج). تسلی دهنده به یکدیگر. (ناظم الاطباء) ، اعانت کننده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
جامه پوشیده. (مهذب الاسماء). پوشنده و گلیم در برکشنده. (غیاث) (آنندراج). کسوت پوشیده و آن که خود را لباس می پوشاند. (ناظم الاطباء) : هرگه که گوهر عقل در او به جنبش آید ذات او به لباس ملکیت مکتسی شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 100). گاه هوا هیئت آب بستاند، گاه آب به صورت هوا مکتسی شود... (مرزبان نامه).
- مکتسی گشتن، پوشیده شدن. محاط شدن:
در خیال از بس که گشتی مکتسی
نک به سوفسطایی بدظن رسی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از متکدی
تصویر متکدی
گدائی کننده، حاجت خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسی
تصویر مکتسی
جامه پوشنده کسوت پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکسب
تصویر متکسب
پیشه ور، گرد آورنده به دست آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
شکننده، شکسته شونده شکسته شونده، وزن غیرسالم مقابل صحیح: مقصود اصلی از این علم معرفت اجناس شعر و شناختن صحیح و متکسر اوزان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکیس
تصویر متکیس
زیرک زورکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسی
تصویر متاسی
تسلی گیرنده، بردبار وصابر و شکیبا پیرو آنکه بدیگری تاسی کند پیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکی
تصویر متکی
تکیه کننده، کسی که بدیگری اعتماد دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسی
تصویر مکتسی
((مُ تَ))
پوشاننده، جامه پوشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متأسی
تصویر متأسی
((مُ تَءَ سّ))
پیروی کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکدی
تصویر متکدی
((مُ تَ کَ دّ))
گدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکسر
تصویر متکسر
((مُ تَ کَ سِّ))
شکسته شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماکسی
تصویر ماکسی
پیراهن یا دامن زنانه بلند تا مچ پا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکی
تصویر متکی
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره
شکسته
متضاد: صحیح، سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صفت دریوزه گر، سائل، گدا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تابع، پیرو، تاسی جو
فرهنگ واژه مترادف متضاد