جدول جو
جدول جو

معنی متکری - جستجوی لغت در جدول جو

متکری
(مُ تَ کَرْ ری)
به خواب شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خفته و به خواب شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متکرر
تصویر متکرر
تکراری، تکرار شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحری
تصویر متحری
قصد کننده، جوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکدی
تصویر متکدی
گدایی کننده، گدا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کَلْلی)
متوقف در پس لشکر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ ری)
آراسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته شده و زینت گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ رْ ری)
به چوب دستی زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زننده و به چوب دستی زننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَکْ کِ)
عمل مذکر. واعظی. رجوع به مذکر شود: چون علم شرع که در روزگار قضا... و مذکری نرود. (قابوسنامه از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استکراء. به کرایه گیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استکراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ ری)
پنهان و نهفته و در کمین. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَسْ سی)
پوشندۀ کساء یعنی گلیم. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کساء پوشیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکسی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ رِهْ)
ناپسند و ناخوش دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناپسند و ناخوش دارنده و متنفر و با کراهت. (ناظم الاطباء) ، ترش روی و زشت روی و اندوهگین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ رِ)
به تکلف کرم نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف سخاوت و جوانمردی میکند. (ناظم الاطباء) ، آن که از لؤم و جز آن دور باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سزاوار ستایش و مکرم. (ناظم الاطباء). رجوع به تکرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ رِ)
وضو کننده جهت نماز. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دست نماز گیرنده و وضوگیرنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ رَ)
مکرّر. رای مهمله. (از منتهی الارب). مکرر. (آنندراج). نام حرف ’را’. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکرر شود، برگردانیده. (از منتهی الارب). برگردانیده و دوباره گرفته. (ناظم الاطباء) ، دودله شونده. (آنندراج). دودله و متردد و بی ثبات. (ناظم الاطباء). رجوع به تکرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ رِ)
نان تباه و سبز. (آنندراج). نان سبز شدۀ کره برآورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کپک زده. کفک زده. کلاش گرفته. کره گرفته. سفیدک زده. کپره زده. کره برآورده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر مزاح سرد باشد بفسرد (رطوبت مترشحه پشت طبقۀ قرنیه و روی طبقۀ عنبیه) و اگر حرارتی ضعیف ایستاده باشد متکرج شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ رِ)
کرابه چیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چینندۀ خرمای کرابه. (ناظم الاطباء). رجوع به تکرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَفْ فی)
درخت بلند و گیاه دراز. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَرْ ری)
از ’ذرو’، آن که زن از برتران قبیله خواهد. (آنندراج). زن گرفتۀ از برترین قبیله. (ناظم الاطباء) ، برآینده بر بالای ذروه. (آنندراج). برآینده بر بالا و بر کنگره. (ناظم الاطباء). غلۀ برباد داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَرْ ری)
عیب نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که ملامت می کند و سرزنش می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزری شود، زبان دراز کننده با برادر خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ سَرْ ری)
از ’س رو’، کسی که نهفته و مخفیانه داه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). سریه گیرنده کنیزک را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که در شب از خانه خارج می شود. (از ذیل اقرب الموارد) ، کسی که خود را به جوانمردی و سخاوت می آراید و پریشان حالی که خود را با سخاوت و جوانمرد می نمایاند. (ناظم الاطباء). به تکلف مردمی نماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ ری)
خارجی. (آنندراج). خارج از مذهب اهل بدعت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَرْ ری)
قصد کننده. (آنندراج). قصد کننده واراده کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَدْ دی)
گدایی کننده. در یوزه گر. گدا. حاجت خواه. سائل. سائل بکف. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تکدی شود
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده ناشناختگی، زشتی، ناپسندی در تازی نیامده نیگری منبلی نا خستویی ناشناختگی، زشتی ناپسند بودن
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده اندرز گویی (اندرز گوی واعظ زیرا که وعظ در تازی برابر است با پند و اندرز) شغل مذکر واعظی: چون علم شرع که در روزگارقضالله و مذکری نرود و نفع دنیا بعالم نرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاری
تصویر متکاری
سلاک گیرنده (سلاک کرایه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکدی
تصویر متکدی
گدائی کننده، حاجت خواه
فرهنگ لغت هوشیار
دوباره، دو دله دوبار کرده یا گفته شده: بنا کلام منظوم بر مقادیری منفصل متکرر مسجع الاواخر نهادند، دو دله شونده مردد جمع متکررین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکره
تصویر متکره
نا خوش دارنده، ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکسی
تصویر متکسی
گلیم پوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
جوینده، نیکجوی به جوی، آهنگنده آهنگ کننده جوینده، درست جوینده به جوینده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحری
تصویر متحری
((مُ تَ حَ رّ))
جوینده، قصد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکدی
تصویر متکدی
((مُ تَ کَ دّ))
گدا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکرر
تصویر متکرر
((مُ تَ کَ رِّ))
دوبار کرده یا گفته شده، دو دله شونده، مردد، جمع متکررین
فرهنگ فارسی معین