جدول جو
جدول جو

معنی متکبکب - جستجوی لغت در جدول جو

متکبکب(مُ تَ کَکِ)
مرد به جامه درپیچیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکبکب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متطبب
تصویر متطبب
کسی که علم طب خوانده و به امر طبابت مشغول باشد، طبیب، آنکه ادعای طبیب بودن می کند ولی در آن کار ماهر نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکبر
تصویر متکبر
خودخواه، خودبین، گردنکش، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکوکب
تصویر مکوکب
ستاره دار، ستاره نشان
فرهنگ فارسی عمید
قافیه ای که در آن سه حرف متحرک با هم جمع شود مانند «شکند» و «فکند»
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کَبْ بِ)
عمل تکبر و خودخواهی. خودستایی: و دیگر از تعنت و متکبری خالی باشد. (منتخب قابوسنامه ص 17)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ کِ)
کلاه گرد پوشیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تکمکم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درپیچیده شدن بجامه. (ناظم الاطباء). تزمل در جامۀ خود، یقال: جاء متکبکباً فی ثیابه، متزملاً، فراهم آمدن قوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
به یکدیگر نامه نویسنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکاتب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
با همدیگر کذب کننده به دوستی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سخن دروغ گوینده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تکاذب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
جنگ و بدی کننده با هم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشمناک و غضبناک بر یکدیگر. (ناظم الاطباء). رجوع به تکالب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظَظِ)
اندک متأثر شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تظبظب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ کِ)
بددل شونده و بددل. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسو و جبان و بددل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکعکع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
برهم نشسته. (آنندراج) (غیاث). و رجوع به تراکب شود، توده شده و انباشته شده بر روی هم دیگر، استوار و محکم و قوی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراکب شود، (اصطلاح علم عروض) یکی از اصناف قوافی است که دارای سه متحرک و یک ساکن باشد مانند: از عشق تو من در جهان سمرم. و این فاصله صغری است و در اشعار عجم در چهار افاعیل بیش نیفتد. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 206). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون ذیل قافیه آرد: انواع قافیه به اعتبار تقطیع پنج است... مترادف و متدارک و متکاوس و متواتر ومتراکب... و متراکب آن که به حسب تقطیع از ساکنی که در آخر اوست تا اول ساکنی که پیش از این ساکن است سه متحرک واسطه باشد مثال این معما به اسم بها. شعر:
ای عطائی دل و دین رفت ز ماسوی عدم
در دل ما چو رقم بست سر زلف صنم.
(کشاف ج 2 ص 1240)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
جنبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبیده از این طرف به آن طرف و لرزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَبْ بِ)
بر روی درافتنده. (آنندراج). بر روی افتاده. (ناظم الاطباء) ، مایل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ساقط شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ صِ)
شبی که بیشتر آن رفته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تلف شده و نیست شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پریشان و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). (از اقرب الموارد). و رجوع به تصبصب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ سِ)
آب روان و جاری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آب جاری شده و روان گشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسبسب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَ ذِ)
جنبنده. (آنندراج). نهاده بحرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذبذب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متکبر
تصویر متکبر
خودپسند و مغرور، بزرگمنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکوکب
تصویر مکوکب
ستاره دار، کوکب دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشبک
تصویر متشبک
کار درهم و مختلط، بهم پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصبب
تصویر متصبب
شارآب آب فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
پزشک نما، دانشجوی پزشکی کسی که علم طب آموخته و در آن ماهر نشده طبیب نما: کس نشناسد کنون از متطبب طبیب، پزشکان قدیم امثال ابن سینا برای تواضع از خود بدین کلمه تعبیر آورده اند جمع متطببین. توضیح متطبب یعنی کثیر العلم و العمل فی الطب فی الحدیث النبوی: راجعو احارث بن کلده فانه رجل متطبب. پیغمبر او را مدح نمود نه ذم چنانکه ظاهر مدلول باب تفعل است که بخود بستن بیجا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترکب
تصویر مترکب
بر هم نشیننده و استوار گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
روان، روانه کسی که به جهت ضعف حال یا صلاح وقت در طلب رزق توسل با سباب کند. بعضی بکسب تسبب کنند و بعضی بحکم صلاح وقت گاه بکسب و گاه بسوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکسب
تصویر متکسب
پیشه ور، گرد آورنده به دست آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکذب
تصویر متکذب
دروغگوی زورکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحبب
تصویر متحبب
دوستی نماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراکب
تصویر متراکب
بر روی یکدیگر انباشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاذب
تصویر متکاذب
دوست دروغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبیب
تصویر تکبیب
از کباب کباب کردن بریان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاتب
تصویر متکاتب
نامه نویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکبر
تصویر متکبر
((مُ تَ کَ بِّ))
خودبین، مغرور، دارای تکبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکبر
تصویر متکبر
خودپسند
فرهنگ واژه فارسی سره