جدول جو
جدول جو

معنی متکاظ - جستجوی لغت در جدول جو

متکاظ
(مُ تَ کاظظ)
از حد گذراننده دشمنی را به همدیگر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). رجوع به تکاظ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متکا
تصویر متکا
بالشی استوانه ای برای گذاشتن زیر سر یا تکیه دادن
چیزی که بر آن تکیه می دهند، تکیه گاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کاص ص)
با هم انبوهی نماینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تکاص شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از حد گذرانیدن مردم دشمنی را با یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تنگ گردیدن در میدان جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’وک ء’، تکیه گاه (غیاث) (آنندراج) (دهار). تکیه جای و تکیه گاه. (ناظم الاطباء). تکیه جای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج متّکات. (اقرب الموارد). تکیه گاه. پشتی. آنچه بدو تکیه کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از آسمان نخست برون تاخت قدر او
هم عرش نطعش آمد و هم سدره متکا.
خاقانی.
آستانت گنبد سیمابگون را متکاست
بندۀسیماب دل سیماب شد زین متکّا.
خاقانی (چ سجادی ص 22).
مرا دان بر از هفت ده متکائی
که در ظل آن متکا می گریزم.
خاقانی.
آنچنانکه یوسف صدیق را
خواب بنمودی و گشتش متکا
مرمرا لطف تو هم خوابی نمود
آن دعای بی حدم بازی نبود.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 174، نیکلسن ج 3 ص 134).
، در تداول فارسی، بالین. بالش. وساده. نهالی. نهالین. بالشت. بالشی چون استوانه ای از پر و جز آن انباشته که گاه خفتن زیر سرنهند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). مأخوذ ازتازی، بالش مستطیل و مدور آکنده از پر مرغ و جز آن که در هنگام خواب زیر سرگذارند و بر آن نیز تکیه کنند و گرد بالش یا گرد بالین نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
متکا در گله با سندلی این معنی گفت
که تویی بقچه کش و تکیه بمن دارد یار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 13).
کمر حجت است قاری را
عوض متکاست با دیوار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 30).
بر هر تنی است جودش همچون لباس شامل
طبعش بجود چون تن بر متکاست مایل.
نظام قاری (دیوان البسه ص 31).
- متکاء ریسمانی، عبارت است از رسنی که از ریسمان پنبه یا پشم بافند و درویشان در وقت مراقبه گرداگرد هر دو زانو بکشند. آن را کمند وحدت نیز گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متکا
تصویر متکا
متکادر فارسی، پشتی، بالش، تکیه گاه، پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکا
تصویر متکا
((مُ تَ کّ))
بالش، تکیه گاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکا
تصویر متکا
پشتی
فرهنگ واژه فارسی سره
بالش، بالشت، تکیه گاه، مخده، پشتی، نمرق، نمرقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالش، بالشت، زیرسری، گیاهی شبیه قارچ، از طوایف بومی
فرهنگ گویش مازندرانی