جدول جو
جدول جو

معنی متکاثف - جستجوی لغت در جدول جو

متکاثف
ستبر، برهم نشسته، انبوه
تصویری از متکاثف
تصویر متکاثف
فرهنگ فارسی عمید
متکاثف(مُ تَ ثِ)
غلیظ و سطبرشده. ضد متخلخل. (از غیاث) (از آنندراج). سطبرشده و بر هم نشسته. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). متراکب. غلیظ. درهم. انبوه. ملتف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ستبر وکثیف و منجمد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکاثف شود
لغت نامه دهخدا
متکاثف
ستبر شونده، بر هم نشسته، ستبر غلیظ: و چون آن درخت بدین غایت بود اندر سردی لابد مسام و مناقس او متکاثف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
متکاثف((مُ تَ ثِ))
ستبر شده، ضخیم شده
تصویری از متکاثف
تصویر متکاثف
فرهنگ فارسی معین
متکاثف
فشرده، متراکم، انبوه، غلیظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متکاثر
تصویر متکاثر
بسیار، زیاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متماثل
تصویر متماثل
چیزی که مانند چیز دیگر باشد مانند هم، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکاثف
تصویر تکاثف
بر هم نشستن و انبوه شدن، انبوهی و ستبری، در علم فیزیک چگالی، جرم حجمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
کلمه ای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد، هم معنی، قافیه ای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد مانند «سرد» و «فرد»، چیزی که ردیف چیز دیگر واقع می شود، ردیف هم، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ثِ)
با همدیگر نبردکننده در بسیاری مال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکاثر شود، افزون، افزوده، متزاید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَبْ بُ)
کثیف شدن. ضد لطیف شدن. (زوزنی). برهم نشستن و سطبر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سطبر و غلیظ شدن و برهم نشستن. (آنندراج) (از غیاث اللغات). هنگفتی و ستبری و غلظت. (ناظم الاطباء). درهمی. انبوهی. سطبری. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کم شدن حجم جسمی یا بیرون شدن هوا یا آب آن و نزدیک شدن اجزاء اصلی آن بیکدیگر. مقابل تخلخل. (یادداشت ایضاً). هو انتقاص اجزاء المرکب من غیر انفصال شی ٔ. (تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون) : امیر نصر از کثرت و تکاثف اعداد ایشان احتیاط در آن شناخت که چون جمشید خورشید در تتق آل عباس محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی به مرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی)، سخت شدن. زفت شدن:فانه (خبز السلت) اذا برد تکاثف تکاثفاً شدیداً حتی ان من یأکله بعد یوم او یومین یظن ان فی بطنه طیناً. (ابن البیطار از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، (اصطلاح فیزیک) مقایسه کردن تودۀ ویژۀ اجسام با یکدیگر. چگالی یک جسم نسبت به جسم دیگر مساوی نسبت تودۀ ویژۀ آنهاست. (فرهنگ فارسی معین). التصاق ذرات جسم را گویند (ضد انبساط) که نسبت مستقیم باوزن مخصوص جسم دارد. جرم یک سانتیمتر مکعب از یک گاز کثافت مخصوص آن گاز است. تکاثف نسبی هر گاز نسبت وزن معینی از آن گاز است به هوای حجم آن. تکاثف مطلق همان وزن مخصوص است. و تکاثف الکتریسیته، عملی است که به توسط آن الکتریسیته را در جسمی ذخیره می کنند
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
آن که بهمدیگر آشکار کند عیب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عیب هم را بریکدیگر کشف کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکاشف شود
لغت نامه دهخدا
همدیگر را شناسنده، معمول و رایج و کثیر الاستعمال و مستعمل، مردم با خضوع و خشوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطف
تصویر متعاطف
با هم مهربان بیکدیگر مهربانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکابر
تصویر متکابر
بزرگ منشی و تکبر نماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاتب
تصویر متکاتب
نامه نویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاعف
تصویر متضاعف
دو چند دو چندان دو چندان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحالف
تصویر متحالف
هم پیمان هم سوگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاذب
تصویر متکاذب
دوست دروغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکارم
تصویر متکارم
دارای عزت و با احترام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاری
تصویر متکاری
سلاک گیرنده (سلاک کرایه)
فرهنگ لغت هوشیار
در پس دیگری سوار شونده پی در پی، متوالی و پی در پی و قطع نشده از عقب دیگری، دو کلمه هم معنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراصف
تصویر متراصف
هم رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصادف
تصویر متصادف
دچار و روبرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناصف
تصویر متناصف
داد مند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالف
تصویر متخالف
ناموافق و مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
بر هم نشینی بر هم نشستن، ستبری، فشردگی، انبوهی چگالی، انبوه شدن ستبر گشتن فراهم آمدن فشرده شدن، غلیظ شدن، فشردگی ستبری، غلظت، جمع تکاثفات. یاتکاثف نسبی. مقایسه کردن توده ویژه اجسام یا یکدیگر چگالی یک جسم نسبت بجسم دیگر مساوی نسبت توده ویژه آنهاست
فرهنگ لغت هوشیار
بیشدار آنکه بر دیگری در کثرت مال غلبه کند و بر او بنازد جمع متکاثرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاشف
تصویر متکاشف
آنکه بهمدیگر آشکار کند عیب را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکائف
تصویر متکائف
ستبر شونده، دفزک چگال ستبر، بی روزن: رو در روی روزندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاثف
تصویر تکاثف
((تَ ثُ))
انبوه شدن، ستبر گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکاثر
تصویر متکاثر
((مُ تَ ثِ))
کسی که بر دیگری در بسیاری مال غلبه کند و ببالد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
همچم
فرهنگ واژه فارسی سره
بسیار، زیاد، فراوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تراکم، غلظت، فشردگی
متضاد: متخلخل، چگالی، انبوهی، فراوانی، متکاثف شدن، فشرده شدن، متراکم شدن
متضاد: متخلخل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد