جدول جو
جدول جو

معنی متک - جستجوی لغت در جدول جو

متک
(مُ /مَ / مُ تَ)
بینی مگس یا کیر آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). بینی مگس یا نرۀ آن. (ناظم الاطباء) ، سرنرۀ هر چیزی. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). سر بینی یا سرنرۀ هر چیزی. (آنندراج). سر نرۀ هر حیوانی. (ناظم الاطباء) ، رگ پائین سر نره، زعمو انه مخرج المنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط). رگ پائین حشفه. (ناظم الاطباء) ، پوست پارۀ گرداگرد سر نره به جانب باطن سر نرۀ یا وتر سر نره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) ، رگ اندرون کیر در پائین سر ذکر و هو آخر ما یبرء من المختون. متک ّ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیط المحیط). رگ باطن ذکر در پائین حشفه که پس از عمل ختنه دیرتر از همه به میگردد. (از ناظم الاطباء). باقی ماندۀ ختنه از تلاق زن یا رگ آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از محیط المحیط). تلاق زن و رگ آن که پس از ختنه باقی می ماند. (ناظم الاطباء) ، ترنج و گویند زماورد، یقال: اطعمه المتک، ای زماورد اولاترج. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زماورد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود، سوسن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متک
(سَ وَ)
بریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
متک
(مَ)
ترنج را گویند و آن میوه ای است که پوست آن را مربا سازند. (برهان) (آنندراج). یک قسم میوه که ترنج نیز گویند. (ناظم الاطباء) : پس این زن عزیز، یوسف را به خانه اندر بنشاند و آن زنان را به مجلس اندر بنشاند برابر آن خانه که یوسف اندرآن بود و اعتدت لهن متکاً و هر کسی را ترنجی پیش نهاده و پیش از آن که طعام خورده بود و به مجلس شراب اندرنشسته و معنی متکاً (متک) ترنج است بدین جایگاه. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). اندرو هر اسپرغمی که آن را به کارد ببرند چون خربزه و ترنج و سیب و امرود و بهی این همه نبات نقل اندرمتکا خوانند چنین گفتند مردمانی که ایشان نکت لغت دانستند و تفسیرکردند که این متک به همه کتابها اندرترنج گفتند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
متک
(مَ)
گیاهی است که شیره اش منجمد گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، قطع و برش. (ناظم الاطباء) ، قطعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متک
(مَ / مُ /مُ تُ / مُ تُک ک)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
متک
(مَ / مِ)
ترنج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متک
گرده دان در گیاهان، ترنج از میوه ها در برهانمتک به آرش ترنج پارسی دانسته شده ترنج که در تداول عامه به بالنگ معروف است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشک
تصویر مشک
(دخترانه)
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که از کیسه ای در زیر شکم نوعی آهوی نر به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متی
تصویر متی
(پسرانه)
نام پدر یونس (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از متکا
تصویر متکا
بالشی استوانه ای برای گذاشتن زیر سر یا تکیه دادن
چیزی که بر آن تکیه می دهند، تکیه گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکی
تصویر متکی
کسی که به دیگری تکیه و اعتماد کند، تکیه کننده، تکیه داده و استوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دمتک
تصویر دمتک
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جرعه جرعه نوشیدن شراب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تجرع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’وک ء’، تکیه گاه (غیاث) (آنندراج) (دهار). تکیه جای و تکیه گاه. (ناظم الاطباء). تکیه جای. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج متّکات. (اقرب الموارد). تکیه گاه. پشتی. آنچه بدو تکیه کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از آسمان نخست برون تاخت قدر او
هم عرش نطعش آمد و هم سدره متکا.
خاقانی.
آستانت گنبد سیمابگون را متکاست
بندۀسیماب دل سیماب شد زین متکّا.
خاقانی (چ سجادی ص 22).
مرا دان بر از هفت ده متکائی
که در ظل آن متکا می گریزم.
خاقانی.
آنچنانکه یوسف صدیق را
خواب بنمودی و گشتش متکا
مرمرا لطف تو هم خوابی نمود
آن دعای بی حدم بازی نبود.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 174، نیکلسن ج 3 ص 134).
، در تداول فارسی، بالین. بالش. وساده. نهالی. نهالین. بالشت. بالشی چون استوانه ای از پر و جز آن انباشته که گاه خفتن زیر سرنهند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). مأخوذ ازتازی، بالش مستطیل و مدور آکنده از پر مرغ و جز آن که در هنگام خواب زیر سرگذارند و بر آن نیز تکیه کنند و گرد بالش یا گرد بالین نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
متکا در گله با سندلی این معنی گفت
که تویی بقچه کش و تکیه بمن دارد یار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 13).
کمر حجت است قاری را
عوض متکاست با دیوار.
نظام قاری (دیوان البسه ص 30).
بر هر تنی است جودش همچون لباس شامل
طبعش بجود چون تن بر متکاست مایل.
نظام قاری (دیوان البسه ص 31).
- متکاء ریسمانی، عبارت است از رسنی که از ریسمان پنبه یا پشم بافند و درویشان در وقت مراقبه گرداگرد هر دو زانو بکشند. آن را کمند وحدت نیز گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ کِ)
از ’وک ل’، آن که باو کاری گذاشته شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که کاری را به کسی واگذار میکند و اعتماد بر آن می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به اتکال شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
از ’وک ء’، تکیه کننده. (از منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (مهذب الاسماء). تکیه کننده و پشت بر چیزی داده و محل تکیه و پشتیبان. (ناظم الاطباء). تکیه داده و پشت بر چیزی داده و تکیه گاه ساخته. کسی که تکیه میکند و پشت می دهد و می نشیند و مخصوصاً بر روی پاشنۀ پاها. و آن که لم میدهد و به یک طرف می افتد. (ناظم الاطباء). تکیه کننده. پشت دهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای بر سریر دولت و اقبال متکی
ممدوح بی خلافی و مخدوم بی شکی.
سوزنی.
هر یکی گفتش که شاباش ای ذکی
بادبختت بر عنایت متکی.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 161).
گرد میگشتی که اندرشهر کیست
کو بر ارکان بصیرت متکی است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب است به متک که نام اجدادی است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شیرین بیان. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). گیاهی است از تیره سبزی آساها که در حقیقت یکی ازگونه های شیرین بیان است. میجر. شیرین بیان. (از فرهنگ فارسی معین). به لغت مردم کرمان گیاهی که ریشه آن را شیرین بیان و ملهتی و به تازی اصل السوس گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به سوس و اصل السوس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمتک
تصویر تمتک
هفت نوشی هفت نوشیدن می (هفت جرعه)
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست کوچک از راسته سبکبالان جزو گروه دندانی نوکان خاکستری رنگ به اندازه گنجشک که غالبا در کنار آب نشیند و دم خود را حرکت دهد دمتک دمسنجه طرغلودبس عصفور الشوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکا
تصویر متکا
متکادر فارسی، پشتی، بالش، تکیه گاه، پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکی
تصویر متکی
تکیه کننده، کسی که بدیگری اعتماد دارد
فرهنگ لغت هوشیار
گود غله دان، غله دان زیر زمینی، بتوراک (گویش سیستانی)، گیاهی که از تیره چتریان که دارای برگهای طویلی است و در غالب نقاط میروید. دم کرده آن بعنوان دارو ضد روماتیسم در تداوی قدیم مصرف میشد ابره الداعی حربت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکی
تصویر متکی
((مُ تَّ))
تکیه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکا
تصویر متکا
((مُ تَ کّ))
بالش، تکیه گاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دمتک
تصویر دمتک
((دُ. جُ نَ))
پرنده ای است کوچک از راسته سبک بالان جزو گروه دندانی نوکان، خاکستری رنگ به اندازه گنجشک که غالباً در کنار آب می نشیند و دم خود را تکان می دهد، دمسنجد، طرغلودیس، عصفور الشوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکا
تصویر متکا
پشتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متکی
تصویر متکی
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متن
تصویر متن
نویسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متر
تصویر متر
گز
فرهنگ واژه فارسی سره
دل گرم، مستظهر، معتمد، پشتگرم، تکیه زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بالش، بالشت، تکیه گاه، مخده، پشتی، نمرق، نمرقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام آبادیی از کاری چی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
بالش، بالشت، زیرسری، گیاهی شبیه قارچ، از طوایف بومی
فرهنگ گویش مازندرانی