جدول جو
جدول جو

معنی متولیان - جستجوی لغت در جدول جو

متولیان
دست اندرکاران، سرپرستان، کارگزاران
تصویری از متولیان
تصویر متولیان
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوفیات
تصویر متوفیات
جمع واژۀ متوفی، فوت شده، مرده، درگذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالیان
تصویر موالیان
گوشه ای در دستگاه همایون
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
از فرقه های نصاری. این فرقه روحانیان جهانگرد دریوزه گر بودند و نوعی درویش عیسوی شمرده می شدند و فساد اخلاق بسیار در زیر پردۀ زهد ظاهری نهان داشتند و به حکم سمت و شغلی که داشتند داخل خانه عیسویان می شدند و مرتکب فحشا و منکر می گشتند. این فرقه به روزگار خسروپرویز در ایران از فرقی شمرده می شدند که قابل تعقیب و زجر بودند. (از ترجمه ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 511 و چ 1 ص 347)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَفْ فَ)
کسانی که فوت شده و مرده اند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بویراحمد سردسیر است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 250 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)، رجوع به فارسنامۀ ناصری شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ترتولیانوس. ستایشگر مسیحی که حدود سالهای 155- 220م. متولد شد. نابغه ای توانا و خودسر و سخت گیر بود، معذلک این مدیحه سرای باارزش بوسیلۀ مونتانوس متهم به کفر و بدین وسیله لکه دارگردید. آثار فراوانی از وی باقی ماند و نوشته های اوشاهکار فصاحت و بلاغت زبان لاتینی است. قاموس الاعلام ترکی آرد: از پیشوایان قدیم نصاری که به سال 160 میلادی در قارتاح (کارتاژ، تونس قدیم) بدنیا آمد و بسال 245 میلادی درگذشت. وی کتابی در دفاع از مسیحیت و چند رساله تألیف کرد و به روم سفر نمود و پس از بازگشت به آفریقا گوشه نشین شد، و مذهبی مخصوص بخود تأسیس کرده
لغت نامه دهخدا
(تِ)
قومی که پسر پادشاه آن، ارشک بزرگ، بر آن تیوخوس شورید و پارتها را از قید حکومت مقدونیها خلاص کرد. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2595 و 2597 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
یکی از عشایر کوهستانی و شورشی ایران در زمان ساسانیان و رجوع به کتاب ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشید یاسمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَلْ لِ)
جمع واژۀ متولده: مر این متولدات را فاعل نفس نیست. (جامعالحکمتین) ، نزد اهل رمل چهار اشکال را گویند که در خانه نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم باشند. (کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1471)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ)
از پی هم و پی در پی و بدون انقطاع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْقی)
دو فرشته است بر راست و چپ مردم. (مهذب الاسماء). فرشتگان چپ و راست. (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از خاندانهای بزرگ بیهق در قرن پنجم و ششم بوده است که جد آنها خواجه ابوالحسن محمد بن علی المستوفی از ناحیت طریثیت بود و به قصبۀ سبزوار آمده بود. رجوع به تاریخ بیهقی ص 118 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَلْ لِ)
جمع متعلق. خویشاوندان. (ناظم الاطباء) : و اهل و متعلقان در آن حالت می گریستند. (انیس الطالبین ص 33). و چون به منزل رسیدم نخواستم نیز که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انیس الطالبین ص 30). دست تناول به طعام آنگه برند که متعلقان و زیردستان بخورند. (گلستان). کسی از متعلقان منش برحسب واقعه مطلع گردانید که فلان عزم کرده است و نیت جزم که بقیت عمر معتکف نشیند. (گلستان). متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت به روزگاراو، پندش دادند وبندش نهادند و سودی نکرد. (گلستان چ قریب ص 134)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
تثنیۀ متتالی. دو متتالی. و رجوع به مادۀ قبل شود، (اصطلاح منطق)... متتالیان دو امری باشند که میان اول و ثانی ایشان چیزی از ایشان نباشد خواه متفق باشند در تمام نوع چون خانه و خانه، خواه مختلف چون صفی از حجر و شجر. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی سیدجعفر سجادی صص 285-286). و رجوع به درهالتاج ج 3 از فن دوم ص 96 شود
لغت نامه دهخدا
ناحیتی است، رود لمغان از حدود آن (از حدود ماوراءالنهر) گذرد به نزدیک رخد. (حدود العالم). باتوجه به نوشتۀ صاحب حدود العالم شاید جوی مولیان شعبه ای از رود لمغان بوده است یا رود لمغان در آنجا این نام می گرفته است و آن رود با ضیاع خود جوی مولیان نام داشته و اصل آن جوی موالیان بوده به سبب وقف امیر اسماعیل موالیان خویش را و مولیان مخفف آن است. (از یادداشت مؤلف). ضیاعی بوده است در بیرون شهر بخارا بسیار بانزهت، و ملوک سامانیه در آنجا کاخها و بوستانها ساخته بوده اند. (محمد قزوینی حاشیۀ چهارمقالۀ نظامی) .... از این مطالب به خوبی برمی آید که جوی مولیان نام ضیاعی و باغی و قصر پادشاهی در بیرون شهر بخارا بوده است و جایی نزه و باصفا و رطب که امراء سامانی ماندن در آنجا را خوشتر می داشتند و حتی در شهربخارا قصری بدان بزرگی نداشته اند و هم در آنجاست که اسماعیل بن احمد سامانی را به خاک سپرده اند. (از احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 536). بنابر گفتۀ نرشخی محل مشهوری در اطراف شهر بخارا بوده است و مولیان در اصل موالیان بوده الف آن برای تخفیف افتاده و مولیان شده است. (از حاشیۀ مدرس رضوی بر تاریخ بخارا ص 216)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متوالیات
تصویر متوالیات
جمع متوالیه
فرهنگ لغت هوشیار
رمن پارسی از موالی تازی بندگان، نام گوشه ای در دستگاه همایون جمع موالی بسیاق فارسی: مولی ها بندگان، گوشه ایست از دستگاه همایون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتولین
تصویر مقتولین
جمع مقتول، کشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوالیا
تصویر متوالیا
پیاپی پشت هم بطور توالی: دانشجویان متوالیا وارد میشدند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متوفاه، زنان مرده زنان در گذشته مردگان جمع متوفاه (متوفی) زن در گذشته زن مرده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متوسل، آگیشایان نزدیکی جویندگان جمع متوسل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوغلین
تصویر متوغلین
جمع متوغل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متوکل، ویتوران امید واران جمع متوکل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متولدات
تصویر متولدات
جمع متولده (متولد) : مر این متولدات را فاعل نفس نیست
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متولد در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : متولدین سال... از خدمت نظام وظیفه معاف شدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متملکان
تصویر متملکان
جمع متملکه، ویسداران داستاران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متمول، دارندگان داریان جمع متمول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکدیان
تصویر متکدیان
جمع متکدی، گدایان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متتالی، در پی آیندان دو در پی آیند تثنیه متتالی. دو متتالی، دو امری باشند که میان اول و ثانی ایشان چیزی از ایشان نباشد خواه متفق باشند در تمام نوع چون خانه و خانه و خواه مختلف چون صفی از حجر و شجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلیات
تصویر متجلیات
جمع متجلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالهان
تصویر متالهان
جمع متاله، خدا شناسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلیات
تصویر متحلیات
جمع متحلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتودیان
تصویر اتودیان
فرانسوی دانشجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتولین
تصویر مقتولین
جان باختگان، کشتگان
فرهنگ واژه فارسی سره