جدول جو
جدول جو

معنی متود - جستجوی لغت در جدول جو

متود
(سَ وَ / سَو)
از ’م ت د’، مقیم گردیدن در جایی. (آنندراج). متدبالمکان متوداً، مقیم گردید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متحد
تصویر متحد
موافق و هماهنگ در عملکرد، یگانه، دارای پیوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرود
تصویر مرود
میل سرمه دان، محور، میله ای است که باز بر آن می نشیند و زنجیری دارد که پای باز را بر آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متون
تصویر متون
متن ها، پشت ها، درون چیزی ها، نوشته ها، مکتوب ها، مقابل حاشیه ها، بخشهای اصلی یک نوشته یا صفحه، جمع واژۀ متن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسد
تصویر متوسد
آنکه چیزی را برای خود بالین قرار دهد و به آن تکیه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرود
تصویر مرود
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، امرود، امبرود، انبرود، مل، کمّثری، لکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
برافروزنده، بر افروخته، فروزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسود
تصویر مسود
سیاه کننده، کنایه از نویسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوج
تصویر متوج
تاج بر سر نهاده، تاجدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعود
تصویر متعود
عادت یافته، خوگرفته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَدْ دِ)
دوست دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهربان و با محبت. (ناظم الاطباء) : مردی بود متمیز و متودد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 6). رجوع به تودد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
به اسراف رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). مبذر و مسرف مال. (ناظم الاطباء) ، به کار دشوار درافتاده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تودر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
کسی که ستور را در گیاه وداس بچراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تودس شود، پوشیده از سبزه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
ملایم و سلیم و نرم دل و آرام. (ناظم الاطباء). و رجوع به تودع شود، دردگین یکی از اعضاء. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
بز کوهی که بر سر کوه برآید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بز در سر کوه برآمده. (ناظم الاطباء) ، کاوش کننده از خبر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تودف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
چرم نرم. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوست نرم شده وصاف و صیقلی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تودن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اتود
تصویر اتود
آموزش پژوهش دفترکار
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی دارنده، کار پذیرنده، سرکار و مباشر، سازمان و یا کاری را بعهده گیرنده، سرپرست املاک موقوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنود
تصویر متنود
شاخ جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پهلوی تاجدار افسر دار از ریشه پهلوی تاجبحش افسر بخش تاج بر سر گذاشته تاجدار. تاج بر سر کسی نهنده تاج ده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوحد
تصویر متوحد
فرد یگانه و بی مثل و بی مانند و تنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسد
تصویر متوسد
تکیه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوق
تصویر متوق
سخت آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
فروزان، برافروخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوکد
تصویر متوکد
لیستاده و آماده از بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتود
تصویر قتود
جمع قتد، چوب های پالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متون
تصویر متون
جمع متن، نسک ها دیپ ها جمع متن: متون ادبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعود
تصویر متعود
عادت یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحد
تصویر متحد
متفق پیوسته و موافقت کرده و یکی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتود
تصویر حتود
ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتود
تصویر عتود
کنار از گیاهان، بزغاله یکساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متودد
تصویر متودد
دوست دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
آسه چرخ آسه چرخ چاه، چوب سرمه سرمه کش، باز بند چلیپا گونه ای که مرغان شکاری بر آن نشینند، میخ، ساغه تخمدان، خامه امرود گلابی: بر سر شاخی مرودی چند دید باز صبری کرد و خود را وا کشید. (مثنوی) میل سرمه، آهن حلقه لگام که گرد آن باشد، چرخ آهنین دول، میله ای که باز بر آن نشیند و زنجیری دارد که پای بازرا بدان بندند: شیر نخواهد به پیش او در زنجیر باز نخواهد به پیش او در مرود. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متولد
تصویر متولد
زایچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متحد
تصویر متحد
همبسته، یکپارچه
فرهنگ واژه فارسی سره