آب کشنده از چاه و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بئر متوح، چاهی که بدست آب از آن توان کشید بی دلو یا آنکه از وی به دست آب بر چرخ کشند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عقبه متوح، پشتۀ دور و دراز. یقال سرنا عقبه متوحاً، ای بعیداً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آب کشنده از چاه و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بئر متوح، چاهی که بدست آب از آن توان کشید بی دلو یا آنکه از وی به دست آب بر چرخ کشند. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عقبه متوح، پشتۀ دور و دراز. یقال سرنا عقبه متوحاً، ای بعیداً. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
تاج نهاده شده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افسر پوشیده و تاجدار و با افسر. (ناظم الاطباء). تاجدار. با تاج. مکلل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر که بدو بنگرد چه گوید گوید ماه متوج شده است و سرو مقرط. منجیک. دیگری بنور هدایت عقل... به تاج کرامت متوج گشته. (کلیله و دمنه). و آن هودج خلیفه متوج به ماه زر چون شب کز آفتاب نهی تاج بر سرش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 217). و رجوع به تتویج شود
تاج نهاده شده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افسر پوشیده و تاجدار و با افسر. (ناظم الاطباء). تاجدار. با تاج. مکلل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر که بدو بنگرد چه گوید گوید ماه متوج شده است و سرو مقرط. منجیک. دیگری بنور هدایت عقل... به تاج کرامت متوج گشته. (کلیله و دمنه). و آن هودج خلیفه متوج به ماه زر چون شب کز آفتاب نهی تاج بر سرش. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 217). و رجوع به تتویج شود
برآمدن و بلند شدن روز و به نهایت رسیدن بلندی آن. (منتهی الارب) (آنندراج). روز دور برآمدن. (تاج المصادر بیهقی). دور برآمدن. (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 249)
برآمدن و بلند شدن روز و به نهایت رسیدن بلندی آن. (منتهی الارب) (آنندراج). روز دور برآمدن. (تاج المصادر بیهقی). دور برآمدن. (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 249)
مقلد و حمیل کرده. (از منتهی الارب) (آنندراج). زینت کرده شده با حمیل وگلوبند. (ناظم الاطباء). مقرط و گردن بندپوشیده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرط و مقلد و حمیل شود
مقلد و حمیل کرده. (از منتهی الارب) (آنندراج). زینت کرده شده با حمیل وگلوبند. (ناظم الاطباء). مقرط و گردن بندپوشیده. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرط و مقلد و حمیل شود
آلوده. (غیاث) (آنندراج). آلوده شده. آلوده به پلیدی. (از ناظم الاطباء). - ملوث ساختن، ملوث کردن: آنچه در آن موضوع ماند، به هرگونه قاذورات و پلیدیها ملوث و مکدر ساختند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به ترکیب ملوث کردن شود. - ملوث شدن، آلوده شدن. - ملوث کردن، آلوده کردن. (ناظم الاطباء). آلودن: و به لوث خبث باطن و آلودگی خیانت شهوت ملوث و ملطخ کردم. (سندبادنامه ص 71). - ملوث گردانیدن، ملوث کردن: جمال صیانت به خال خیانت ملوث گردانیدی. (سندبادنامه ص 70). و رجوع به ترکیب قبل شود. ، تیره کرده (آب). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آلوده. (غیاث) (آنندراج). آلوده شده. آلوده به پلیدی. (از ناظم الاطباء). - ملوث ساختن، ملوث کردن: آنچه در آن موضوع ماند، به هرگونه قاذورات و پلیدیها ملوث و مکدر ساختند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به ترکیب ملوث کردن شود. - ملوث شدن، آلوده شدن. - ملوث کردن، آلوده کردن. (ناظم الاطباء). آلودن: و به لوث خبث باطن و آلودگی خیانت شهوت ملوث و ملطخ کردم. (سندبادنامه ص 71). - ملوث گردانیدن، ملوث کردن: جمال صیانت به خال خیانت ملوث گردانیدی. (سندبادنامه ص 70). و رجوع به ترکیب قبل شود. ، تیره کرده (آب). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)