جدول جو
جدول جو

معنی متوانی - جستجوی لغت در جدول جو

متوانی
(مُ تَ)
مانده و سست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آهسته و سست و کاهل و ضعیف و مانده. (ناظم الاطباء) ، کوتاهی کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توالی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متدانی
تصویر متدانی
متدارک، قافیه ای که دو حرف متحرک و یک ساکن داشته باشد مانند «زند» و «کند»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متواری
تصویر متواری
فراری، در به در، پنهان شده، پنهان، پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متواطی
تصویر متواطی
موافقت کننده با یکدیگر، موافق و سازوار با یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
برابر یکدیگر، دو خط مساوی و برابر هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی
فرهنگ فارسی عمید
کم شونده تکیدا (از واژه تکیده برابر با لاغر و ضعیف) کم وضعیف شونده، بحر متدارکبحر متسق: و هم ازین معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آنرا دریافته است و بعضی آنرا بحر متسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی شونده، متصل، مسلسل
فرهنگ لغت هوشیار
سازوار، فراچم واژه ای که چم آن کسانی چند را فرا گیرد هر چند که آن کسان برابر نباشند موافقت کننده با یکدیگر سازوار: و نه چنان چون سپیدی بر برف و بر کافور که یکی را بیش از دیگر نیست تا متواطی بودی، کلمه ای که معنیی عام و مشترک بین افرادی چند علی التساوی داشته باشد مقابل مشکک مانند انسان که مفهوم آن در افراد بسیار موجود است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
برابر، با هم مساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواری
تصویر متواری
پنهان گشته، پنهان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواری
تصویر متواری
((مُ تَ))
پنهان شده، فراری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
((مُ تَ))
برابر یکدیگر، دو خط برابر با هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی، الاضلاع چهار ضلعی ای که اضلاع آن دو به دو با هم موازیند، السطوح فضایی که دارای شش وجه است و هر دو وجه رو به رو متساوی و موازیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متواطی
تصویر متواطی
((مُ تَ))
موافقت کننده با یکدیگر، سازوار، کلمه ای که معنیی عام و مشترک بین افرادی چند علی التساوی داشته باشد، مقابل مشکک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
((مُ تَ))
پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
پیاپی، پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
Consecutive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
consécutif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
পরপর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
連続的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
连续的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
רציף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
연속적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
ardışık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
berurutan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
consecutivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
क्रमागत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
consecutivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
consecutivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
opeenvolgend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
послідовний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
последовательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
kolejny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
aufeinanderfolgend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متوالی
تصویر متوالی
mfululizo
دیکشنری فارسی به سواحیلی