جدول جو
جدول جو

معنی متوازیه - جستجوی لغت در جدول جو

متوازیه(مُ تَ یَ)
مؤنث متوازی. ج، متوازیات: خطوط متوازیه خطوطی است که هر چند به لانهایه بروند بایکدیگر تلاقی نکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
متوازیه
متوازیه در فارسی مونث متوازی: همسویه مونث متوازی جمع متوازیات
تصویری از متوازیه
تصویر متوازیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوازی
تصویر متوازی
برابر یکدیگر، دو خط مساوی و برابر هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوالیه
تصویر متوالیه
متوالی، پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ ثَ)
مؤنث متوارث: امراض المتوارثه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ دَ)
مؤنث متوارد. ج، متواردات
لغت نامه دهخدا
(مَرْ نی یَ)
مروانیان. بنی مروان. آل مروان. رجوع به آل مروان شود.
- قصعه یا قعبۀ مروانیه، در بیت ذیل از منوچهری ظاهراً مراد کأس ام حکیم است، چه ام حکیم ساقیۀ ولید بن یزید خلیفۀ اموی مروانه نام داشته است. رجوع به تعلیقات دیوان منوچهری (ص 256) و الاغانی ابوالفرج اصفهانی شود:
خشت از سرخم برکند باده ز خم بیرون کند
وانگه ورا درافکند در قعبۀ مروانیه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَ)
امراءه متحالیه، زنی که شگفتی و زیبایی نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحالی و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَ)
مؤنث متوالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به متوالی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَ)
متواطئه. مؤنث متواطی.
- اسماء متواطیه، مانند اطلاق لفظ مردم بر معنی که در اشخاص بسیار موجود است و آن را اسماء متواطیه خوانند. (اساس الاقتباس ص 12). و رجوع به متواطی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَ / مُ یَ)
متواریه. مؤنث متواری. ج، متواریات. پنهان:
بعد نه سال آمد آنهم عاریه
گشت پیدا باز شد متواریه.
مولوی.
بر جمادات آن اثرها عاریه است
آن پی روح خوش متواریه است.
مولوی.
و رجوع به متواری (معنی اول) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
با هم برابر شونده. (غیاث) (آنندراج). برابر: سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. (جهانگشای جوینی).
- سجع متوازی، چنان است که کلمات در وزن و عددو حروف روی یکی باشند. چون گل ومل و مهجوری و مخموری مقابل سجع متوازن و سجع مطرف. و رجوع به سجع و ابدع البدایع شمس العلماء گرکانی ص 292 و تعریفات جرجانی ص 134 شود، دو خطی که فاصله نقاط مختلف آنها نسبت به یکدیگر به یک اندازه باشد و هر چند آن دو خط را از طرفین امتداد دهند بهم نرسند
لغت نامه دهخدا
تصویری از متواصله
تصویر متواصله
مونث متواصل جمع متواصلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوالیا
تصویر متوالیا
پیاپی پشت هم بطور توالی: دانشجویان متوالیا وارد میشدند
فرهنگ لغت هوشیار
متواضعه در فارسی مونث متواضع: فروتن نیتور مونث متواضع جمع متواضعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوارده
تصویر متوارده
مونث متوارد جمع متواردات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازیات
تصویر متوازیات
جمع متوازیه، همسویگان جمع متوازیه
فرهنگ لغت هوشیار
متواری خرد و کوچک، متواری گونه: دوش متواریک بوقت سحر اندر آمد بخیمه آن دلبر. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمازجه
تصویر متمازجه
مونث متمازج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواتره
تصویر متواتره
مونث متواتر جمع متواترات
فرهنگ لغت هوشیار
متمادیه در فارسی مونث متمادی: دیر باز دیرند مونث متمادی: ادوار متمادیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمایزه
تصویر متمایزه
مونث متمایز جمع متمایزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناهیه
تصویر متناهیه
مونث متناهی مرزین پایاندار مونث متناهی: ابعاد متناهیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعادیه
تصویر متعادیه
مونث متعادی و ناهموار کلوخدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساویه
تصویر متساویه
متساویه در فارسی مونث متساوی: برابر سربه سر مونث متساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتالیه
تصویر متتالیه
متتالیه در فارسی مونث متتالی در پی آیند مونث متتالی جمع متتالیات
فرهنگ لغت هوشیار
متداعیه در فارسی مونث متداعی: هما ویز همچم خواهان مونث متداعی جمع متداعیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
برابر، با هم مساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متواریه
تصویر متواریه
مونث متواری جمع متواریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازنه
تصویر متوازنه
مونث متوازن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث متواطی. یا اسما متواطیات. اسمهای متواطی: ... مانند اطلاق لفظ مردم بر معنیی که در اشخاص بسیار موجود است و آنرا اسما متواطیه خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوالیه
تصویر متوالیه
مونث متوالی جمع متوالیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلازمه
تصویر متلازمه
مونث متلازم جمع متلازمات. یا قضیه متلازمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
((مُ تَ))
برابر یکدیگر، دو خط برابر با هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی، الاضلاع چهار ضلعی ای که اضلاع آن دو به دو با هم موازیند، السطوح فضایی که دارای شش وجه است و هر دو وجه رو به رو متساوی و موازیند
فرهنگ فارسی معین
موازی باهم، ناهم رس، روبه رو، هم سو، هم جهت، برابر، مساوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد