متوالی و پیوسته و پی در پی و متعاقب. (ناظم الاطباء). متواتر: و میان ملک محمد و اتابک سنقر در آن وقت مشارب مضافات مورود بوده است و... رسل و قواصد از جانبین متوارد. (المضاف الی بدایع الازمان) ، اندیشه و تخیلی که در ذهن دو شاعر یا دو کس خطور کند. و رجوع به توارد شود
متوالی و پیوسته و پی در پی و متعاقب. (ناظم الاطباء). متواتر: و میان ملک محمد و اتابک سنقر در آن وقت مشارب مضافات مورود بوده است و... رسل و قواصد از جانبین متوارد. (المضاف الی بدایع الازمان) ، اندیشه و تخیلی که در ذهن دو شاعر یا دو کس خطور کند. و رجوع به توارد شود
سرودن اشعاری که از حیث لفظ و معنی مانند هم باشد به وسیلۀ دو شاعر بی خبر از یکدیگر، به طوری که گمان برود یکی از آن دو تن این شعر را از دیگری نقل کرده است، موارده، پیاپی وارد شدن در یک وقت وارد شدن، با هم در یک جا فرود آمدن
سرودن اشعاری که از حیث لفظ و معنی مانند هم باشد به وسیلۀ دو شاعر بی خبر از یکدیگر، به طوری که گمان برود یکی از آن دو تن این شعر را از دیگری نقل کرده است، موارده، پیاپی وارد شدن در یک وقت وارد شدن، با هم در یک جا فرود آمدن
نهانگاه و محل اختفا: چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آورده و گفت شماکلیسیا آبادان کنید. (تاریخ طبری، ترجمه بلعمی)
نهانگاه و محل اختفا: چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آورده و گفت شماکلیسیا آبادان کنید. (تاریخ طبری، ترجمه بلعمی)
تازی است یعنی نهان گشته. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). پنهان گشته. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). پنهان گشته، و عرب نیز همین گوید. (صحاح الفرس چ طاعتی). پنهان شده باشد که مقابل آشکار است و در عربی هم به این معنی و هم به معنی... باشد. (برهان) ... در صورتی که کلمه متواری به ضم اول و فتح ثانی به معنی پنهان شده صرفاً عربی است و در قرآن آمده است: ’حتی توارت بالحجاب’. (مقدمۀ برهان چ معین ص 91). پوشیده شونده و پنهان شونده. (غیاث) (آنندراج). پوشیده شده. نهفته شده و پنهان گشته و مخفی شده و رو پنهان کرده و روپوشانده و عزلت گرفته. (ناظم الاطباء) : یزید (ابن فرید) حیلت کرد تا بگریخت و به بغداد شد و یک چند ببغداد متواری بود. (تاریخ سیستان). سیاست محمود دانست، به شب از غزنین برفت و به هری بدکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرودآمد، و شش ماه در خانه او متواری بود... (چهارمقالۀ عروضی ص 80). گر پری ز انسان بخوبی، به بدی هرگز نبد سالها متواری و پنهانی از انسان پری. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 859). بوده نقاش قضا در شجرت متواری گشته فراش صبا در چمنت ناپروای. انوری. نوح از حدوث آن مشکل مبهم و وقوع آن حادثۀ معظم هراسان شد و مضطرب گشت و شهر را بازگذاشت و جائی متواری بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 116). گر تو را صد گنج زر متواری است از همه مقصود برخورداری است. عطار. ز شرم لفظ تو متواری است آب حیات درون پردۀ ظلمت از آن نهان آمد. کمال الدین اسماعیل (از آنندراج). دمی که عقرب کلکش به جنبش آرد نیش شود حسود به سوراخ مار متواری. طالب آملی (از آنندراج). ، سرگشته و حیران. (برهان). دربدر. سرگردان. (فرهنگ فارسی معین) : متواری راه دلنوازی زنجیری کوی عشقبازی. نظامی (گنجینۀ گنجوی ص 140). و رجوع به ذیل معنی اول شود. - متواری جای، مخفی گاه. جای تواری. جای پنهان شدن: چون هارون را بکشتند در ساعت (عبدالجبار پسر خواجۀ بزرگ) از متواری جای بیرون آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). - متواری شدن، پنهان شدن. پوشیده شدن. نهان گردیدن. مخفی شدن: بر هوای زنی یا غلامی به نشابور بازآمد و متواری شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205). عبدالجبار پسر خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد متواری شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 403). بوالحسن... متواری شد امیر محمود جد فرمود در طلب وی. (تاریخ بیهقی). گر چه به یمگان شده متواریم وین بفزوده ست مرا برتری. ناصرخسرو. بیدلان در پردۀ او باز متواری شدند دلبران در حلقۀ اقبال پیدایی شدند. سنائی. قاز ار بازو زند بر باد عدل پهلوان چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز. سوزنی. گر شود در سنگ پنهان دشمنت همچون کشف ور شود در خاک متواری حسودت همچو مار. انوری. چون زسنگی چشمه ای جاری شود سنگ اندر چشمه متواری شود. مولوی. و چهل سال از خلق متواری شده. (مجالس سعدی ص 15). - ، دربدر شدن. سرگشته و حیران و سرگردان شدن. - متواری گاه، متواری جای: چون وی کشته شد آن کار تباه گردد و آن قصد ناچیز و بنده زاده عبدالجبار از متواریگاه بیرون آید ساخته و شهر ضبط کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 445). و رجوع به متواری جای شود. - متواری گشتن، متواری شدن. پنهان گردیدن: حاسدامروز چنین متواری گشته است و خموش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). اسکافی متواری گشت و ترسان و هراسان همی بود. (چهارمقالۀ عروضی ص 24). - ، سرگردان و دربدر گشتن
تازی است یعنی نهان گشته. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). پنهان گشته. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). پنهان گشته، و عرب نیز همین گوید. (صحاح الفرس چ طاعتی). پنهان شده باشد که مقابل آشکار است و در عربی هم به این معنی و هم به معنی... باشد. (برهان) ... در صورتی که کلمه متواری به ضم اول و فتح ثانی به معنی پنهان شده صرفاً عربی است و در قرآن آمده است: ’حتی توارت بالحجاب’. (مقدمۀ برهان چ معین ص 91). پوشیده شونده و پنهان شونده. (غیاث) (آنندراج). پوشیده شده. نهفته شده و پنهان گشته و مخفی شده و رو پنهان کرده و روپوشانده و عزلت گرفته. (ناظم الاطباء) : یزید (ابن فرید) حیلت کرد تا بگریخت و به بغداد شد و یک چند ببغداد متواری بود. (تاریخ سیستان). سیاست محمود دانست، به شب از غزنین برفت و به هری بدکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرودآمد، و شش ماه در خانه او متواری بود... (چهارمقالۀ عروضی ص 80). گر پری ز انسان بخوبی، به بدی هرگز نبد سالها متواری و پنهانی از انسان پری. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 859). بوده نقاش قضا در شجرت متواری گشته فراش صبا در چمنت ناپروای. انوری. نوح از حدوث آن مشکل مبهم و وقوع آن حادثۀ معظم هراسان شد و مضطرب گشت و شهر را بازگذاشت و جائی متواری بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 116). گر تو را صد گنج زر متواری است از همه مقصود برخورداری است. عطار. ز شرم لفظ تو متواری است آب حیات درون پردۀ ظلمت از آن نهان آمد. کمال الدین اسماعیل (از آنندراج). دمی که عقرب کلکش به جنبش آرد نیش شود حسود به سوراخ مار متواری. طالب آملی (از آنندراج). ، سرگشته و حیران. (برهان). دربدر. سرگردان. (فرهنگ فارسی معین) : متواری راه دلنوازی زنجیری کوی عشقبازی. نظامی (گنجینۀ گنجوی ص 140). و رجوع به ذیل معنی اول شود. - متواری جای، مخفی گاه. جای تواری. جای پنهان شدن: چون هارون را بکشتند در ساعت (عبدالجبار پسر خواجۀ بزرگ) از متواری جای بیرون آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). - متواری شدن، پنهان شدن. پوشیده شدن. نهان گردیدن. مخفی شدن: بر هوای زنی یا غلامی به نشابور بازآمد و متواری شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205). عبدالجبار پسر خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد متواری شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 403). بوالحسن... متواری شد امیر محمود جد فرمود در طلب وی. (تاریخ بیهقی). گر چه به یمگان شده متواریم وین بفزوده ست مرا برتری. ناصرخسرو. بیدلان در پردۀ او باز متواری شدند دلبران در حلقۀ اقبال پیدایی شدند. سنائی. قاز ار بازو زند بر باد عدل پهلوان چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز. سوزنی. گر شود در سنگ پنهان دشمنت همچون کشف ور شود در خاک متواری حسودت همچو مار. انوری. چون زسنگی چشمه ای جاری شود سنگ اندر چشمه متواری شود. مولوی. و چهل سال از خلق متواری شده. (مجالس سعدی ص 15). - ، دربدر شدن. سرگشته و حیران و سرگردان شدن. - متواری گاه، متواری جای: چون وی کشته شد آن کار تباه گردد و آن قصد ناچیز و بنده زاده عبدالجبار از متواریگاه بیرون آید ساخته و شهر ضبط کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 445). و رجوع به متواری جای شود. - متواری گشتن، متواری شدن. پنهان گردیدن: حاسدامروز چنین متواری گشته است و خموش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). اسکافی متواری گشت و ترسان و هراسان همی بود. (چهارمقالۀ عروضی ص 24). - ، سرگردان و دربدر گشتن
با هم به آب درآمدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، حاضر شدن در مکان یکی بعد دیگری. (از اقرب الموارد). با هم به یک جا فرودآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به اصطلاح شعرا، واقع شدن مصراع یا بیت از طبع دو شاعر بی اطلاع یکدیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). گذشتن مضمون یا تعبیری در خاطر شاعری مثل آنچه در ذهن شاعری دیگر گذرد به غیر اخذ و سرقت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
با هم به آب درآمدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) ، حاضر شدن در مکان یکی بعد دیگری. (از اقرب الموارد). با هم به یک جا فرودآمدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، به اصطلاح شعرا، واقع شدن مصراع یا بیت از طبع دو شاعر بی اطلاع یکدیگر. (غیاث اللغات) (آنندراج). گذشتن مضمون یا تعبیری در خاطر شاعری مثل آنچه در ذهن شاعری دیگر گذرد به غیر اخذ و سرقت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
قوم بسیار شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). تخم بسیار افزون شده. (ناظم الاطباء) ، بهم بزاینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توالد شود
قوم بسیار شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). تخم بسیار افزون شده. (ناظم الاطباء) ، بهم بزاینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توالد شود
پای برجای و ثابت که یکی در پی دیگری باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استوار. (از منتهی الارب) (آنندراج). استوار و سخت. (ناظم الاطباء). شدید. (اقرب الموارد)
پای برجای و ثابت که یکی در پی دیگری باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، استوار. (از منتهی الارب) (آنندراج). استوار و سخت. (ناظم الاطباء). شدید. (اقرب الموارد)
جمع واژۀ مورد. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). راه ورود به آب. راه آبخور. - موارد مطروقه، آبهای آلوده و ناپاک. (ناظم الاطباء). ، راه و طریقه و موردها و محل ورود و درآمدها. (ناظم الاطباء) : تا تیغهای مسلول از موارد ورید مستسقی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197). به نزعات شیاطین موارد آن محبت منغص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227). و رجوع به مورد شود. - مصادر و موارد، انجمن ها وجاهایی که مردمان دانا اجتماع میکنند و یکدیگر را ملاقات می نمایند. (ناظم الاطباء). - موارد و مداخل، موارد و مدارج. راه درآمد و دخل و مداخل و مخارج. (ناظم الاطباء). - موارد و مدارج، موارد و مداخل. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مورد. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). راه ورود به آب. راه آبخور. - موارد مطروقه، آبهای آلوده و ناپاک. (ناظم الاطباء). ، راه و طریقه و موردها و محل ورود و درآمدها. (ناظم الاطباء) : تا تیغهای مسلول از موارد ورید مستسقی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 197). به نزعات شیاطین موارد آن محبت منغص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227). و رجوع به مورد شود. - مصادر و موارد، انجمن ها وجاهایی که مردمان دانا اجتماع میکنند و یکدیگر را ملاقات می نمایند. (ناظم الاطباء). - موارد و مداخل، موارد و مدارج. راه درآمد و دخل و مداخل و مخارج. (ناظم الاطباء). - موارد و مدارج، موارد و مداخل. (ناظم الاطباء)