جمع واژۀ متواتره. اخبار و سخنانی که آنها را نقل کرده باشند به نحوی که مفید علم باشد:...یکی تجربیات و یکی متواترات. (دانشنامۀ علائی، منطق ص 110). متواترات چنانک، بغداد موجود است. (اساس الاقتباس ص 345)
جَمعِ واژۀ متواتره. اخبار و سخنانی که آنها را نقل کرده باشند به نحوی که مفید علم باشد:...یکی تجربیات و یکی متواترات. (دانشنامۀ علائی، منطق ص 110). متواترات چنانک، بغداد موجود است. (اساس الاقتباس ص 345)
پوشیدن. پوشیده داشتن. پوشانیدن. نهان کردن. نهفتن. (یادداشت مؤلف). مستورداشتن خبر و غیر آن را اظهار کردن. نهان داشتگی: وقت کشف آن تلبیس نفرمودند و اغضا و مواراتی رفت. (تاریخ جهانگشای جوینی). رجوع به مواراه شود
پوشیدن. پوشیده داشتن. پوشانیدن. نهان کردن. نهفتن. (یادداشت مؤلف). مستورداشتن خبر و غیر آن را اظهار کردن. نهان داشتگی: وقت کشف آن تلبیس نفرمودند و اغضا و مواراتی رفت. (تاریخ جهانگشای جوینی). رجوع به مواراه شود
مؤاتات. موافقت. سازواری. سازگاری. سازش. (یادداشت مؤلف). صاحب منتهی الارب از صحاح نقل کند که عامه مؤاتات را به واو گویند: به مواتات دولت قاهره،... مستظهر و مستبشر شوند. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، مطاوعت. اطاعت. فرمانبرداری. (یادداشت مؤلف)
مؤاتات. موافقت. سازواری. سازگاری. سازش. (یادداشت مؤلف). صاحب منتهی الارب از صحاح نقل کند که عامه مؤاتات را به واو گویند: به مواتات دولت قاهره،... مستظهر و مستبشر شوند. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، مطاوعت. اطاعت. فرمانبرداری. (یادداشت مؤلف)
پیاپی آینده یا از پس یکدیگر آینده به مهلت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیوسته. پی در پی. پیاپی. در پی یکدیگر آینده. متتابع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون او نه هست و نه بود ونه نیز خواهد بود. فراق او متواتر هوای او سرمد. منجیک. لیکن از بس که متواتر نبشته هابمن میرسد. (سیاست نامه چ اقبال ص 77). و بول گرم و رنگین و نبض شاهق و متواتر و ممتلی باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صلات و مواهب پادشاهان برخی متواتر شد. (کلیله و دمنه). و در وی شکار بسیار بود و اختلاف صیادان متواتر. (کلیله و دمنه). دو ماه متواتر در ممارست آن روزگار گذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 264). سه روز متواتر در پی ایشان میرفتند و میکشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 418). و بناء تمامت شرایع و ادیان بر این نقل متواتر است. (جامع التواریخ رشیدی). و نقل دو نوع است یکی متواتر که موجب علم باشد. (رشیدی). ایلچیان را متعاقب و متواتر می فرستاد. (جامع التواریخ رشیدی). - خبر متواتر، این اصطلاح درایه و حدیث و اصول است و خبری است که جماعتی آن را نقل کرده باشند به نحوی که مفید علم باشد یعنی علم عادی. و محال باشدکه همگی تبانی برکذب کرده باشند و بالجمله یکی از طرق علم عادی اخبار متواتره است و اغلب اطلاعات و علوم ما نسبت به امور تاریخی از همین راه است. زیرا گاه یک خبری را عده ای بنحو واحدی ولو وحدت معنوی نه لفظی نقل نمایند محال است که همگی تبانی کرده باشند پس مفید یقین خواهد بود. (از فرهنگ علوم دکتر سجادی از معالم ص 101 و تلویح تفتازانی ص 429). و رجوع به تعریفات جرجانی و نفایس الفنون ذیل علم حدیث و حدیث و خبردر این لغت نامه شود. - متواتر در قافیه، و آن متحرک و ساکنی است چنانکه: برآنی که غم بر دل من گماری. و این سبب خفیف است و در اشعارعجم در یازده فعل بیش نیفتد. مفاعیلن و فاعلاتن و فعلاتن، و فعولن، و مفعولن، و فعلن و فاعلاتن فع، و فعلاتن فع، و مفاعیلن فع، و مفتعلن فع، و مفعولن فع، و این قافیت را از بهر آن متواتر خواندند که متحرک آن راساکن بر پی است و در این قافیت تتابع و توالی حرکات نیست، چنانکه در قوافی متقدم از متدارک و متراکب و متکاوس، و ناقه مواتره شتری باشد که یک زانو بر زمین زند و زمانی بایستد آنگه دیگر زانو برزمین آرد. و تواتر در هر چیز اقتضاء آن کند که میان هر دو حال فترتی باشد و اگر آن فترت نباشد متتابع و متدارک گویند و آنچه عامۀ مترسلان گویند و نویسند بر تواتر خبر فلان یا نامه های فلان می رسد ومراد آن بود که پیاپی میرسد، بی انقطاع خطاست و صواب آن است که گویند بر تتابع یا بر توالی. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 274). - متواتر شدن، پیاپی گشتن. پی در پی گردیدن: واگر دم زدن متواتر شود (در بیماری ذات الریه) لعاب اسپغول رقیق با جلاب جرعه جرعه میدهند و آب گرم بر سینه و پهلو میریزند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرگاه خون در مثانه یا امعاء یا در معده بسته شود و علقه گرددرنگ روی زرد شود و نبض صغیر و ضعیف و متواتر شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تا خبر متواتر شد و خدیعت و مکرآن کافرنعمت ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 39). و خبر استیلاء ایشان بر بلاد ماوراءالنهر و استعلا بر عساکری که به حفظ آن نواحی منصوب بودند متواتر شد. (المعجم چ 1 تهران ص 5). - متواتر کردن، پیاپی کردن: پسران مذکور و اقربا ایلچیان متواتر کردند. (جهانگشای جوینی). - متواتر گردانیدن، پی در پی کردن. متواتر کردن: ایلچیان را به اعلام وصول به اقارب و عشایر در جوانب متواتر گردانید. (جهانگشای جوینی)
پیاپی آینده یا از پس یکدیگر آینده به مهلت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیوسته. پی در پی. پیاپی. در پی یکدیگر آینده. متتابع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : چون او نه هست و نه بود ونه نیز خواهد بود. فراق او متواتر هوای او سرمد. منجیک. لیکن از بس که متواتر نبشته هابمن میرسد. (سیاست نامه چ اقبال ص 77). و بول گرم و رنگین و نبض شاهق و متواتر و ممتلی باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). صلات و مواهب پادشاهان برخی متواتر شد. (کلیله و دمنه). و در وی شکار بسیار بود و اختلاف صیادان متواتر. (کلیله و دمنه). دو ماه متواتر در ممارست آن روزگار گذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 264). سه روز متواتر در پی ایشان میرفتند و میکشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 418). و بناء تمامت شرایع و ادیان بر این نقل متواتر است. (جامع التواریخ رشیدی). و نقل دو نوع است یکی متواتر که موجب علم باشد. (رشیدی). ایلچیان را متعاقب و متواتر می فرستاد. (جامع التواریخ رشیدی). - خبر متواتر، این اصطلاح درایه و حدیث و اصول است و خبری است که جماعتی آن را نقل کرده باشند به نحوی که مفید علم باشد یعنی علم عادی. و محال باشدکه همگی تبانی برکذب کرده باشند و بالجمله یکی از طرق علم عادی اخبار متواتره است و اغلب اطلاعات و علوم ما نسبت به امور تاریخی از همین راه است. زیرا گاه یک خبری را عده ای بنحو واحدی ولو وحدت معنوی نه لفظی نقل نمایند محال است که همگی تبانی کرده باشند پس مفید یقین خواهد بود. (از فرهنگ علوم دکتر سجادی از معالم ص 101 و تلویح تفتازانی ص 429). و رجوع به تعریفات جرجانی و نفایس الفنون ذیل علم حدیث و حدیث و خبردر این لغت نامه شود. - متواتر در قافیه، و آن متحرک و ساکنی است چنانکه: برآنی که غم بر دل من گماری. و این سبب خفیف است و در اشعارعجم در یازده فعل بیش نیفتد. مفاعیلن و فاعلاتن و فعلاتن، و فعولن، و مفعولن، و فعلن و فاعلاتن فع، و فعلاتن فع، و مفاعیلن فع، و مفتعلن فع، و مفعولن فع، و این قافیت را از بهر آن متواتر خواندند که متحرک آن راساکن بر پی است و در این قافیت تتابع و توالی حرکات نیست، چنانکه در قوافی متقدم از متدارک و متراکب و متکاوس، و ناقه مواتره شتری باشد که یک زانو بر زمین زند و زمانی بایستد آنگه دیگر زانو برزمین آرد. و تواتر در هر چیز اقتضاء آن کند که میان هر دو حال فترتی باشد و اگر آن فترت نباشد متتابع و متدارک گویند و آنچه عامۀ مترسلان گویند و نویسند بر تواتر خبر فلان یا نامه های فلان می رسد ومراد آن بود که پیاپی میرسد، بی انقطاع خطاست و صواب آن است که گویند بر تتابع یا بر توالی. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 274). - متواتر شدن، پیاپی گشتن. پی در پی گردیدن: واگر دم زدن متواتر شود (در بیماری ذات الریه) لعاب اسپغول رقیق با جلاب جرعه جرعه میدهند و آب گرم بر سینه و پهلو میریزند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرگاه خون در مثانه یا امعاء یا در معده بسته شود و علقه گرددرنگ روی زرد شود و نبض صغیر و ضعیف و متواتر شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تا خبر متواتر شد و خدیعت و مکرآن کافرنعمت ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 39). و خبر استیلاء ایشان بر بلاد ماوراءالنهر و استعلا بر عساکری که به حفظ آن نواحی منصوب بودند متواتر شد. (المعجم چ 1 تهران ص 5). - متواتر کردن، پیاپی کردن: پسران مذکور و اقربا ایلچیان متواتر کردند. (جهانگشای جوینی). - متواتر گردانیدن، پی در پی کردن. متواتر کردن: ایلچیان را به اعلام وصول به اقارب و عشایر در جوانب متواتر گردانید. (جهانگشای جوینی)
موافقت کردن سازش کردن، موافقت سازش. فرمان بردن از کسی، موافقت کردن با کسی، فرمانبرداری، موافقت: (چون از الموت... باقزوین اتفاق معاودت افتاد و بمواتات سعادتی که آن روز بود... کارهایی که از حضرت بصدد اتمام آن بودم بر حسب ارادت تمشیت یافت) (نفثه المصدور. چا یز. 9)
موافقت کردن سازش کردن، موافقت سازش. فرمان بردن از کسی، موافقت کردن با کسی، فرمانبرداری، موافقت: (چون از الموت... باقزوین اتفاق معاودت افتاد و بمواتات سعادتی که آن روز بود... کارهایی که از حضرت بصدد اتمام آن بودم بر حسب ارادت تمشیت یافت) (نفثه المصدور. چا یز. 9)
جمع موامره، رایزنی ها و، باز خواه نامه ها به گونه رمن جمع موامره، قلمی (شعبه ای) از خط عربی که مستخرج از ثلاثین است و در دادخواهی میان ملوک بکار میرفته، نوشته هایی که سلاطین و حکام بنام مامورانی که وجوهی از اموال دولت را بنام خود ضبط میکردند صادر می نمودند و بموجب آن رد آن وجوه را از ایشان میخواستند: و حقوق دیوان مجموع آنچه داخل موامرات و جانکقیت معین شده و در دفاتر قوانین و دساتیر ودواوین مثبت و مقنن گشت
جمع موامره، رایزنی ها و، باز خواه نامه ها به گونه رمن جمع موامره، قلمی (شعبه ای) از خط عربی که مستخرج از ثلاثین است و در دادخواهی میان ملوک بکار میرفته، نوشته هایی که سلاطین و حکام بنام مامورانی که وجوهی از اموال دولت را بنام خود ضبط میکردند صادر می نمودند و بموجب آن رد آن وجوه را از ایشان میخواستند: و حقوق دیوان مجموع آنچه داخل موامرات و جانکقیت معین شده و در دفاتر قوانین و دساتیر ودواوین مثبت و مقنن گشت