جدول جو
جدول جو

معنی متهنج - جستجوی لغت در جدول جو

متهنج(مُ تَ هََ نْ نِ)
جنین جنبش نماینده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تهنج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشنج
تصویر متشنج
دارای تشنج، لرزان، دارای هرج و مرج و آشوب، ناآرام
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
جنبش نمودن شتربچه و جان یافتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَنْ نِ)
آن که می نازد به نجابت و اصالت خود. (ناظم الاطباء) و رجوع به تبنج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَنْنِ)
زنان با ناز و کرشمه. (ناظم الاطباء) (ازفرهنگ جانسون). ناز و کرشمه نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغنج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
آماسنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آماسیده و آزرده ازآماس و تهبج. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
ناقۀ مهربان بر بچه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر مهربان بر بچه، عاجز و ناتوان در سخن و صدای بریده و لرزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهدج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِ)
کمان که وقت زه کشیدن بانگ کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به صدا آورندۀ زه کمان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهزج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِ)
برانگیخته گردنده و جنبنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گرد و خاک برانگیخته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تهیج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَنْ نِ)
پوست درکشیده و ترنجیده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بانورد. چین خورده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عضو درکشیده و متقلص شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشنج شود، آن که بر اثر سرما یا علتی دیگر بلرزد. لرزان. (فرهنگ فارسی معین) ، در تداول امروزی بهم خوردگی وضع اجتماعی را گویند: دیروز بعلت... مجلس متشنج شد. یا شهر پاریس به علت اعتصاب کارگران متشنج شد
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند در 36 هزارگزی شمال باختری قاین و 12 هزارگزی جنوب باختری شوسۀ عمومی قاین به گناباد با 191 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متشنج
تصویر متشنج
پوست در کشیده و ترنجیده، لرزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهنج
تصویر تهنج
جنبش نمودن شتر بچه و جان یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغنج
تصویر متغنج
پر کرشمه پر ناز نازنین ناز کننده با ناز و کرشمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغنج
تصویر متغنج
((مُ تَ غَ نِّ))
ناز کننده، با ناز و کرشمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشنج
تصویر متشنج
((مُ تَ شَ نِّ))
لرزان، لرزنده، دارای تشنج
فرهنگ فارسی معین
آشوب زده، بحرانی، پرتلاطم، تشنج زا، تشنج وار، متلاطم، لرزان، لرزنده
متضاد: آرام
فرهنگ واژه مترادف متضاد