جدول جو
جدول جو

معنی متهسم - جستجوی لغت در جدول جو

متهسم(مُ تَ هََ سْ سِ)
شکسته و شکافته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متهشم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهم
تصویر متهم
کسی که به او تهمت زده شده، کسی که کار بدی به او نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
کسی که آداب وروسم چیزی را رعایت می کند ولی از حقیقت آن آگاه نیست یا به آن توجه نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
دارای تبسم و لبخند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هََ شْ شِ)
مهربان گردنده و مهربان شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با میل و رغبت بطور دوستی و مهربانی. (ناظم الاطباء). شکسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهشم شود، سست و کاهل و ناتوان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَهََ کْ کِ)
مرد متکبر. (از منتهی الارب) (آنندراج). مرد بزرگ منش متکبر. (ناظم الاطباء). متکبر. (ازذیل اقرب الموارد). و رجوع به تهکم و مستهکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ قْ قِ)
آن که کلان لقمه خورد طعام را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که لقمۀ کلان فرو می برد. (ناظم الاطباء) ، چیره شونده و مظفر و پیروز. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهقم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ ضْ ضِ)
ستم نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ظالم و ستمگر. (ناظم الاطباء) ، خشم گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، زیانکار ناحق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ تْ تِ)
دندان شکسته. (آنندراج) (از منتهی الارب). شکسته دندان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهتم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِ)
ابر با بانگ و تندر. (آنندراج) (از منتهی الارب). ابر بانگ کننده. (مهذب الاسماء). ابر با تندر. و رجوع به تهزم شود، تندر. (ناظم الاطباء) ، عصای شکسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چوبدستی شکسته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهزم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
ویران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خراب شده و ویران شده و منهدم گشته وپایمال شده در ویرانی. (ناظم الاطباء) ، خشمناک ترساننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به تهدم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنکه در تهامه آیدو رود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بسیار آمد و شد کننده در تهامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَسْ سِ)
پراکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و پراکنده شده. (ناظم الاطباء).
- متقسم خاطر، پریشان فکر. پراکنده دل: بدین آواز متقسم خاطر نمی باید شد. (کلیله و دمنه).
، پراکنده کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تقسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَسْ سِ)
تناور. (آنندراج). کلان و جسیم و بزرگ و تناور و برگزیدۀ از میان قوم. (ناظم الاطباء) ، آن که بر کار بهین فرا پیش رود و بر کاری بزرگ شود. (آنندراج). کسی که کار بهین را از پیش می برد و پی کار بزرگ می رود. (ناظم الاطباء) آن که بر کاری و علمی بزرگ شود، آن که بر بلندی ریگ یا کوه بر شود. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که متوجه جائی می شود و ارادۀ آن می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجسم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَسْ سِ)
به معنی آهسته خنده کننده که هیچ آوازش از دهن و بینی بیرون نیاید و تبسم کننده. (آنندراج) (غیاث). دندان سپیدکننده و خنده کننده و آن که خنده می کند. (ناظم الاطباء). کسی که خنده می کند و خنده کننده. (ناظم الاطباء) : قاضی متبسم در او نظر کرد و گفت... (گلستان چ قریب ص 153).
- متبسم شدن، خندیدن. (ناظم الاطباء).
- متبسم کردن، خندانیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
دم زننده، دم به خود کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که دریافت میکند بوی برخاسته شده از خوشبوی. رجوع به تنسم شود. بوی خوش و ملایم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَسْ سِ)
به علامت پی برنده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توسم شود، داغدار، و فی الحدیث الشیخ المتوسم، ای المتحلی بسمهالشیوخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). داغدار، نشان دار، قیافه دان. (ناظم الاطباء). عالم به علم قیافه. عالم به علم فراست. اهل فراست. صاحب فراست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان فی ذلک لایات للمتوسمین. (قرآن 75/15)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ مْ مِ)
جوینده و تجسس کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تجسس کننده و تلاش کننده. (ناظم الاطباء) ، شپش جوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ وْوِ)
آن که سر فرودافکند و جنباند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد خواب آلودۀ سر فرودافکننده جنبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِ)
آشفته و حیران. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَسْ سِ)
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم. (آنندراج) (غیاث). آن که در آداب و رسوم کتابت تأمل و تفرس کند: هر چند دبیری صناعت بلندی است و از آن برتر است که مترسمان گمان برده اند. (دستور دبیری از فرهنگ فارسی معین) ، کسی که نشان سرای و خانه می جوید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی که درس می دهد. (ناظم الاطباء). درس گوینده. (از منتهی الارب) ، آن که بیاد می آورد. (ناظم الاطباء). بیاد آورنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
آهسته خنده کننده، تبسم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ناگوار شمارد آب و هوای شهری را بد نام شده و تهمت زده شده، مظنون
فرهنگ لغت هوشیار
کرپمند (کرپ جسم)، مهین کار، بر شونده جسم گیرنده، تناور، آنکه بر کاری و عملی بزرگ شود جمع متجسمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهکم
تصویر متهکم
مرد متکبر، بزرگ منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترسم
تصویر مترسم
نویسنده و رسم کننده و صاحب رسم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهدم
تصویر متهدم
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقسم
تصویر متقسم
((مُ تَ قَ سِّ))
پراکنده شونده، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجسم
تصویر متجسم
((مُ تَ جَ سِّ))
جسم گیرنده، تناور، آن که بر کاری و عملی بزرگ شود، جمع متجسمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متهم
تصویر متهم
((مُ تَّ هَ))
بدنام و تهمت زده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبسم
تصویر متبسم
((مُ تَ بَ سِّ))
خندان، خنده رو
فرهنگ فارسی معین
باسم، خندان، لبخندزنان، شادان، شادمان، مبتهج، مشعوف
متضاد: گریان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از متهم
تصویر متهم
Accused, Defendant
دیکشنری فارسی به انگلیسی