جدول جو
جدول جو

معنی متهزع - جستجوی لغت در جدول جو

متهزع
(مُ تَ هََ زْ زِ)
شتابنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). زود و جلد و شتابان. (ناظم الاطباء) ، زشت و ترشروی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهزع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ هََ زْ زِ)
جنبنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). درخت جنبنده از باد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهزع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دُ)
ناخوش و ترشرو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعبس. (اقرب الموارد) ، ناشناخته گردانیدن خود را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تنکر. یقال: تهزع فلان لفلان، ای تنکر. (اقرب الموارد) ، پریشان رفتن زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنبیدن شتر در رفتار از شادمانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لرزیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، جنبیدن نیزه و شمشیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، شکسته شدن چوب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
شتابنده. (آنندراج). جلد و شتاب، شمشیر افشان. (ناظم الاطباء). شمشیر جنبنده. (آنندراج) ، نیزۀ جنبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به اهتزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ زِ)
شکسته و کوفته شونده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انهزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَزْ زِ)
به نیم رس رسیده (خرما). تمر متجزع، بلغ الارطاب نصفه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَزْ زِ)
اسپی که مهیای دویدن شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب آمادۀ دویدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ رْ رِ)
نیزۀ راست شونده بسوی کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیزۀ راست شده به سوی دشمن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِ)
کمان که وقت زه کشیدن بانگ کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به صدا آورندۀ زه کمان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهزج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِ)
ابر با بانگ و تندر. (آنندراج) (از منتهی الارب). ابر بانگ کننده. (مهذب الاسماء). ابر با تندر. و رجوع به تهزم شود، تندر. (ناظم الاطباء) ، عصای شکسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چوبدستی شکسته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهزم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ قْ قِ)
فرومایگی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، امر زشت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سفاهت شنواننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سبک و سفیه و گول و احمق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهقع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَزْ زِ)
شتابان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَزْ زِ)
پاره پاره و بخش بخش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکافنده. (ناظم الاطباء) ، درنده از خشم. (ناظم الاطباء). پاره پاره از خشم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَزْ زِ)
پراکنده و پریشان. (غیاث) (آنندراج) : خاطر عاطر پادشاه از آن هاجم ناگاه و ناجم نااندیشیده متشوش و متوزع شد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 38) ، تقسیم کننده و مقسم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تقسیم شده و مقسوم. (ناظم الاطباء). و رجوع به توزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََمْ مِ)
کسی که از روی حیله گریه میکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ وْ وِ)
به ستم قی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به مکر و حیله قی میکند و به ستم قی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِ)
ستمکار، شتاب رونده به سوی بدی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، گسترده و منبسط شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). و رجوع به تهیع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَزْ زِ)
تخلف کننده از قوم خود. (آنندراج). تخلف کرده. (ناظم الاطباء) ، مهجورمانده از دوستان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گیرندۀ بهرۀ خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ زِ)
سنگدل. (منتهی الارب) (آنندراج). شدیدالنفس و سخت دل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درشت اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بازایستنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتزاع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمزع
تصویر متمزع
پاره پاره بخش بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزع
تصویر متزع
متزایل در فارسی: جدا شونده سنگدل، درشت اندام، باز ایستنده
فرهنگ لغت هوشیار