جدول جو
جدول جو

معنی متهذکر - جستجوی لغت در جدول جو

متهذکر(مُ تَ هََ کِ)
خرسند و شادان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شاد و خرم و شادان. (ناظم الاطباء) ، کسی که در رفتن، گوشت و استخوانهای وی میلرزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهذکر شود، سیر شده از شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متهور
تصویر متهور
بی باک، بی پروا، بی ترس، دلیر، پردل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشکر
تصویر متشکر
سپاس گزار، سپاسگزارم، ممنونم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متذکر
تصویر متذکر
به یادآورنده، یاد کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هََ کِ)
شیر درهم آمیخته. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چند قسم شیر درهم آمیخته. (ناظم الاطباء) ، کسی که سیر نوشد از شیر چندانکه به خواب شود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برجهنده و شتابان رونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهدکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
نعت فاعلی از استذکار. کسی که یاد می کند و آنکه در خاطر می آورد. (ناظم الاطباء). بیاد آورنده. (اقرب الموارد) ، یادگیرنده. (منتهی الارب). مطالعه کننده و حفظکننده، آنکه نخی به انگشت خود بندد تا چیزی را بخاطر آورد. (اقرب الموارد). رجوع به استذکار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَکْ کِ)
آن که اکره کند و اکره گوی را گویند. (آنندراج). گود کننده جهت غرس درخت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
دعوی باطل کننده بر یکدیگر و یکدیگر را تکذیب کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر یکدیگر دعوی باطل کننده و یکدیگر را تکذیب کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد و تهاتر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
همدیگر برنده وجدایی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از یکدیگر جدا شده و تفریق کرده و از همدیگر دوری کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهاجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
با هم مباح گرداننده خون را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متهادم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهادر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
پیکار کننده و خصومت نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ستیزه جو و جنگجو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهاکل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ کِ رَ)
مسکۀ تنک که در تابستان برآید و در رقت به شیر ماند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مسکۀ تنک که در تابستان برآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ خِ رَ)
زن خرامنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهذخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ کْ کِ کَ)
زن بارداری که در نزدیک زادن پستان وی کلان شده و بندهای کمر آن فروهشته و سست گشته باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
خویشتن را نادان نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را نادان مینمایاند. (ناظم الاطباء) ، ناشناخته آورنده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، با همدیگر دشمنی ورزنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تناکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ عِ)
بی آرام. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهیعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
مستی نماینده از خود، بی مستی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که مستی کند و رسوائی نماید بی آن که مست باشد. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح تصوف) اهل ذوق. (نفایس الفنون ج 1 ص 171). و رجوع به ذوق در همین لغت نامه و نفایس الفنون و مصباح الهدایه ص 137 و فرهنگ مصطلحات عرفاء سیدجعفر سجادی ذیل ’ذوق’ و ’اهل ذوق’ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
یادکننده یکدیگر را. (آنندراج). آگاه کننده دیگری. (ناظم الاطباء) ، به یاد همدیگر آمده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذاکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ کْ کِ)
شگفت نماینده و سرگشته و حیران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متعجب و شگفت نماینده و سرگشته و حیران. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَکْکِ رَ)
امراءه متذکره، زنی که به مردان ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَکْ کِ)
یاد کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). یاد کننده و در خاطر آورنده. (ناظم الاطباء). به خاطر آورنده. به یاد آورنده، پند گیرنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تذکر شود، یاد آمدن چیز از یاد رفته. (ناظم الاطباء).
- متذکرشدن، یاد آمدن چیز فراموش شده و از یاد رفته. (ناظم الاطباء).
- متذکر شدن به کسی، او را یادآور شدن: به شما متذکر شدم که این شغل، شایستۀ شما نیست.
- متذکر کردن، به یاد آوردن چیزی از یاد رفته. (ناظم الاطباء).
- متذکر گردیدن (گشتن) ، متذکر شدن. و رجوع به همین ترکیب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَلْ لُ)
لرزیدن گوشت و استخوان در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تهدکر. (اقرب الموارد) ، خرسند و شادان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ کِ)
غلطنده و جنبنده و لرزنده. (آنندراج). غلطیده و ساقطشده. (ناظم الاطباء) ، حمله برنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، لرزیده و جنبیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدهکر شود
لغت نامه دهخدا
متذکره در فارسی مونث متذکر: یاد کننده به یاد آورنده مونث متذکر. یا فوت (قوهء) متذکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساکر
تصویر متساکر
مست نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهاجر
تصویر متهاجر
همدیگر برنده و جدایی کننده، از یکدیگر جدا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستذکر
تصویر مستذکر
یاد کننده، یاد گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهکر
تصویر متهکر
شگفت نماینده و سرگشته و حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متذکر
تصویر متذکر
یاد کننده، بیاد آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهذار
تصویر تهذار
بیهوده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متذکر
تصویر متذکر
((مَ تَ ذَّ کِ))
یادآوری کننده، به خاطر آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متفکر
تصویر متفکر
اندیشگر، اندیشمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متشکر
تصویر متشکر
سپاسمند، سپاسگزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متذکر
تصویر متذکر
یادآور
فرهنگ واژه فارسی سره
خاطرنشان، متعرض، یادآور
فرهنگ واژه مترادف متضاد