جدول جو
جدول جو

معنی متهته - جستجوی لغت در جدول جو

متهته
(مُ تَ تِهْ)
نعت است از تهتهه. (از منتهی الارب). مردد در اباطیل. (از ذیل اقرب الموارد). دو دله که سعی و کوشش خود را بیهوده میداند، زبان گرفته و درمانده زبان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهتهه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متهتک
تصویر متهتک
مرد بی پروا که از رسوایی باک نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهمه
تصویر متهمه
متهم، آنکه به او تهمت زده شده، آنکه کار بدی به او نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هََ تْ تِ)
دندان شکسته. (آنندراج) (از منتهی الارب). شکسته دندان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهتم شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ هََ تْ تِ)
رجل متهتک، مرد بی پروای که ازرسوایی باک ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بی پروا. رسوا. مفتضح. پرده دریده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دولت ز مهتر متهتک جدا سزد
از تو جدا مباد که بس بی تهتکی.
سوزنی.
و از متهتکان قفچاق یکی بود که نام او بچمن بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ تْ تِ)
نادان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تهتر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَتْ تِهْ)
خویشتن را نادان نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را نادان و یا دیوانه نمایاند و پریشان و شوریده و محروم از عقل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعته شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَ تِهْ)
لکنت دارنده در زبان و زبان گرفته. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
شکستن و خرد کردن. (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء). شکستن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، زجر کردن شتررا بر آب به لفظ هت هت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راندن شتر را به سوی آب به لفظ هت هت. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) ، تند و بسیار سخن راندن. (ناظم الاطباء). تند سخن گفتن. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). شتابی کردن در سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
متهمه در فارسی مونث متهم: پسمار چفتمند مونث متهم جمع متهمات. مونث متهم جمع متهمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهتک
تصویر متهتک
رسوا شونده رسوا بی پروا: از رسوایی رسوا شونده مفتضح جمع متهتکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهتک
تصویر متهتک
((مُ تَ هَ تِّ))
رسوا شونده، متفضح
فرهنگ فارسی معین
پرده دریده، بی نام وننگ، بی پروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد