جدول جو
جدول جو

معنی متهبهب - جستجوی لغت در جدول جو

متهبهب(مُ تَ هََ هَِ)
جنبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبیده از این طرف به آن طرف و لرزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبهب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متشبه
تصویر متشبه
کسی که خود را مانند گروه یا دسته ای دیگر نشان می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متطبب
تصویر متطبب
کسی که علم طب خوانده و به امر طبابت مشغول باشد، طبیب، آنکه ادعای طبیب بودن می کند ولی در آن کار ماهر نیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنبه
تصویر متنبه
آگاه، هوشیار، بیدار شده ازخواب، بیدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلهب
تصویر متلهب
برافروخته، زبانه کشیده، شعله ور
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هََ هَِ)
دل مسرور گشته و شاد شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهزهز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَهَِ بَ)
تأنیث ملتهب. رجوع به ملتهب شود.
- ادویۀملتهبه، داروهایی که التهاب و تورم و تهیج در اعضا پدید آورد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جنبیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تزعزع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظَظِ)
اندک متأثر شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تظبظب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ هَِ)
بازایستاده از چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آن که بازداشته نشود از چیزی که خواهد و اراده کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَکِ)
مرد به جامه درپیچیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکبکب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَهَْ هَِ)
ساختگی کننده برای کاری. (آنندراج). آماده و مهیا و ساخته برای کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
زره آوازکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زره و پیرایۀ آواز دهنده و بر هم خورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهسهس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَ ذِ)
جنبنده. (آنندراج). نهاده بحرکت. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذبذب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
شاد و مسرور و شادمان و خرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ صِ)
شبی که بیشتر آن رفته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تلف شده و نیست شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پریشان و پراکنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). (از اقرب الموارد). و رجوع به تصبصب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
جامۀ کهنه و دریده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَ سِ)
آب روان و جاری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آب جاری شده و روان گشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسبسب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
یکدیگر را بخشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به همدیگر بخشنده و عطا کننده و جوانمردی نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
شتر که زمین بسیار گیرد زیر سپل خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر گرد و خاک انگیزاننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
نسج سست و تنک بافته: از بیماریها که معده را افتد هیچ بتر از آن نیست که نسیج لیفهای او متهلهل شود یعنی بافتۀ آن سست شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به تهلهل شود
لغت نامه دهخدا
پزشک نما، دانشجوی پزشکی کسی که علم طب آموخته و در آن ماهر نشده طبیب نما: کس نشناسد کنون از متطبب طبیب، پزشکان قدیم امثال ابن سینا برای تواضع از خود بدین کلمه تعبیر آورده اند جمع متطببین. توضیح متطبب یعنی کثیر العلم و العمل فی الطب فی الحدیث النبوی: راجعو احارث بن کلده فانه رجل متطبب. پیغمبر او را مدح نمود نه ذم چنانکه ظاهر مدلول باب تفعل است که بخود بستن بیجا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
متهمه در فارسی مونث متهم: پسمار چفتمند مونث متهم جمع متهمات. مونث متهم جمع متهمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلهب
تصویر متلهب
فروزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبه
تصویر متنبه
خبردار و آگاه، خبردار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشبه
تصویر متشبه
مانند و همسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصبب
تصویر متصبب
شارآب آب فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
روان، روانه کسی که به جهت ضعف حال یا صلاح وقت در طلب رزق توسل با سباب کند. بعضی بکسب تسبب کنند و بعضی بحکم صلاح وقت گاه بکسب و گاه بسوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترهب
تصویر مترهب
ترساننده، پرستنده پرستش کننده عابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متربه
تصویر متربه
درویشی تنگدستی بینوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحبب
تصویر متحبب
دوستی نماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنبهه
تصویر متنبهه
مونث متنبه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ملتهب یا ادویه ملتهبه. داروهایی که موجب التهاب و تورم و تهیجات شدید عضوی میشوند ادویه مهیجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبیب
تصویر تهبیب
درانیدن جامه نیک دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشبه
تصویر متشبه
((مُ تَ شَ بِّ))
شبیه به چیزی، ماننده به چیزی
فرهنگ فارسی معین